جدول جو
جدول جو

معنی گوزولی - جستجوی لغت در جدول جو

گوزولی
(گُ زُ)
بنوزو (1428-1498 میلادی). نقاش ایتالیایی که در فلورانس متولد شد. از آثار اوست: ورود مجللانۀ سن تما داکن (موزۀ لوور) ، ملتزمین رکاب پادشاهان مجوس (کلیسای مدیسی فلورانس). وی یک بخش از کودکستان مشهور کامپو سانتو د پیز را تزیین کرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ایوان، نام شاعر دالماسی است که در راگوز به دنیا آمده و از سال 1588 تا 1638 میلادی زندگی کرده است، آثار این شاعر در اوج ادبیات دالماس قرار گرفت
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لا)
توزلاء. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ لا)
نوعی از رفتار با تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام بندر کوچکی در ایتالیا نزدیک ناپل. دارای 28 هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مُ زُ لِ)
مقبره ای که ملکۀ کاریه برای شوهر خود موزول در هالیکارناس پایتخت کاریه ساخت که از حیث بنا و تزیینات یکی از عجایب هفتگانه عالم قدیم گردید. (از ایران باستان ج 2 ص 1185). اکنون در اروپا مقبره را موزول گویند بطور عموم
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنجیدگی و نیک وزن کرده شدگی و نیک آراستگی. (ناظم الاطباء). سختگی. تناسب، (اصطلاح عروضی) نیک سنجیده و دارای وزن بودن شعر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقابل مشغولی. (آنندراج). گوشه نشینی و خانه نشینی و بیکاری و بی شغلی و محرومی و دورشدگی از شغل و درجه و منصب. (ناظم الاطباء). برکنار شدگی از کار و وظیفه:
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
(گلستان).
نزد خردمندان معزولی به که مشغولی. (گلستان). بر خلاف سایر وزرا که چون ایشان را حادثه و واقعه ای افتاده و معزولی دست داده از هر گوشه ای دشمنی دیگر به رفع و دفع او برخاسته... (تاریخ قم ص 6).
این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست
هریک جداجداخط معزولی قواست.
صائب.
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند.
(امثال و حکم ج 2 ص 687)
لغت نامه دهخدا
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
تیره ای از طایفۀ حمزایی ایل چهارلنگ بختیاری، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نام ناحیتی (قضایی) به یونان که مرکز آن قصبۀ گوکیلی است و از 57 ده مرکب است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(گوشْ وَ)
عمل گوشور. صفت گوشور. رجوع به گوشور شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو لَ / لِ)
در تداول مردم گناباد خراسان پارگین حمام است و ظاهراً مرکب از ’گو’ به معنی گودال و ’شوله’ است و برهان قاطع شوله را بمعنی جایی که پلیدیها در آن افکنند و خاکروبه و خلاشه در آن ریزند آورده است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام قصبۀ مرکز قضا واقع در 65هزارگزی شهر سلانیک در ساحل غربی شهر واردار و در امتدادراه آهن در ولایت سلانیک یونان. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
دهی است از دهستان طیبی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان که در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان و 133هزارگزی خاور راه شوسۀ باغ ملک واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 200 تن است. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
فرانسیس، نقاش فلامانی. مولد آنور به سال 1579 میلادی و وفات 1657. وی در تجسم مناظر شکار و تصاویر حیوانات ماهر بود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
متوفی به سال 787 هجری قمری، از علمای حدیث و از فضلای عهد امیر مبارزالدین و پسرش شاه شجاع است. وی مؤلف تاریخی است به اسم مواهب الهیه که شامل وقایع دوران فرمانروایی آل مظفر تا سال 766 می باشد. این کتاب چون دارای نثری متکلف و مغلق بود در سال 823 شخصی به نام محمود گیتی آن را ساده کرده دنبالۀ وقایع را نیز تا انقراض آل مظفر آورده است. (از تاریخ مغول اقبال ص 527). و رجوع به همین مأخذ و تاریخ گزیده چ لندن ص 613، 614، 650 و 686 و ترجمه تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) ص 176، 188، 383 و 384 شود
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، بمعنی کوتاه و غوزدار، غوزی، قوزدار، ظاهراً ترکیبی است از: غوز + لو، پسوند مالکیت در ترکی: پیر غوزولو
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ)
چغلی. خبرگیری، شرح اعمال کهتری نزد مهتری بقصد مجازات شدن وی. رجوع به چوغولی کردن شود، غدر و دغا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوزولو
تصویر غوزولو
غوزدار غوزی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی دوخنا از گیاهان گیاهی است از تیره نی بوریا که در نیمکره شمالی میروید وبعنوان علوفه مورد استفاده دامها قرار میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشوری
تصویر گوشوری
دارای گوش بودن، شنوندگی سامع بودن، دارای گوش بزرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازولین
تصویر گازولین
فرانسوی نفتین اتر نفت
فرهنگ لغت هوشیار
زور گاو داشتن، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بهر دو دست حریف را بگیرد و بر دوش خود بکشد و بیندازد فتح او آنست که زانو بزمین نهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقولی
تصویر دوقولی
دو زبانی دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوغولی
تصویر چوغولی
خبر گیری، خبر آوردن برای کسی، شکایت کردن از کسی پیش کسی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهولی
تصویر گهولی
تعویض چیزی به چیزی تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرودگاه رسیدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزوزی
تصویر وزوزی
موی وز کرده وژولیده ودارای جعدهای بسیار ریز و نامرتب
فرهنگ لغت هوشیار
وصولی در فارسی رسیدنی الفیدنی، نو کیسه سود پرست در تازی آنچه ممکن است وصول شود و بدست آید مقابل لاوصولی. یا لاوصولی. آنچه وصول نشود و بدست نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازولین
تصویر گازولین
((زُ))
اتر نفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزوزی
تصویر وزوزی
((وِ وِ))
موی مجعد با فرهای ریز و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرویاز، کاهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویالی
تصویر گویالی
کروی
فرهنگ واژه فارسی سره
کوچک اندام و پرفیس و افاده
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی