لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد
لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. (ناظم الاطباء). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما: گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف. خاقانی. در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی. بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست. حافظ. می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش. اسیر لاهیجی (آنندراج). ، زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد