جدول جو
جدول جو

معنی گوریش - جستجوی لغت در جدول جو

گوریش
(گَ / گُو)
گاوریش. احمق. گوبروت:
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحکه ها شوند سمر.
مسعودسعد.
گر او از این پس گوریش خواندم شاید
وز این حدیث نباید مرا نمود عدول.
مسعودسعد.
بود اندر جهان چو من گوریش
باشد اندر جهان چو من نادان.
مسعودسعد.
رجوع به گاوریش و گوبروت شود
لغت نامه دهخدا
گوریش
احمق ابله: نبود باید گوریش تا باخر عمر که مردمان بچنین ضحکه ها شوند سمر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
گوریش
((گَ یا گُ))
گاوریش، احمق، ابله
تصویری از گوریش
تصویر گوریش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجۀ خاصی از یک زبان، گفتن، گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوریل
تصویر گوریل
میمون انسان نما، با قد بلند، وزن زیاد، دندان های نیش دراز، بدنی پوشیده از موهای بلند، بدون دم، علف خوار و بسیار قدرتمند و ورزیده که در جنگل های آفریقا یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
گویشه. گویس. گویسه. (برهان). گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گویس است که ظرف و انای دوغ و ماست باشد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ سروری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) :
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند،
نظامی (شرفنامه ص 484)،
رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود،
- گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن:
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد
بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان،
رودکی،
، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)،
نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
لغت نامه دهخدا
رأس شمالی کوهستان لوزی شکل آرارات، (از جغرافیای شمال ایران تألیف د مرگان ترجمه ودیعی ص 348)
لغت نامه دهخدا
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 6000 گزی باختر ساردوئیه، سر راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن 10 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کورنش. (ناظم الاطباء). کرنش. از ترکی جغتایی گورنیش. رجوع به کرنش شود
لغت نامه دهخدا
(گَوْ رُشْ)
گاوروش. یکی از قهرمانان بینوایان ویکتور هوگو
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 12000 گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک، سکنۀ آن 8 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 58 هزارگزی جنوب باختری درمیان و 13 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان، 321 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، طوایف بهلولی، یعقوبی و حاجی حقداد در اطراف این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ یِ)
بندری از اتحاد جماهیر شوروی (سابق) در قزاقستان که در کنار دریای خزر در مصب رود اورال واقع است. محصولش ماهی و کنسرو ماهی است. تصفیه خانه نفت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد و در جنگلهای آفریقا فراوان است و دارای دو متر قد می باشد. (ناظم الاطباء). یک گونه میمون شبیه به انسان که یک نوع بیشتر ندارد. گوریلا آنژنا یا ژینا که در نواحی باختری آفریقای نزدیک استوا وجود دارد. گوریل بزرگ ترین نوع میمون است، قدش تقریباً به اندازۀ انسان و گاهی بزرگ تر است اما سینه اش پهن تر و بازوهایش دراز و بزرگ و ساقهایش کوتاه است. جمجمه اش بیضوی و صورتش به طرف جلو برآمده است. ابروانش کمانی و برجسته است. دندانهای کلبی آن به صورت چنگک است. پشمهایش بلند است و تمام بدنش را می پوشاند ولی سینۀ آن کم مو است و در جنگلهای مرطوب و دورافتاده سکونت میکند. گوریل مدتها موضوع داستانها و وحشیگری آن، ضرب المثل بوده است. این حیوان از انسان می گریزد ولی اگر مجروح شود به شدت از خود دفاع میکند. گوریل حیوانی ترسناک و کمی باهوش است و به صورت جفت زندگی میکند و گیاهخوار است. به واسطۀ قتل و کشتاری که از این حیوان کرده اند نسل آن رو به نقصان میرود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
بر یکدیگر برآغالیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فتنه کردن میان مردم و درهم انداختن مردم را به دشمنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گبری. منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء) ، نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام جانوری است کوتاه قد و دست و پا دراز و بغایت جلد و تند دود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسم مصدر از گفتن. در فرهنگ دساتیر (صص 264-265) به معنی تکلم کردن و سخن گفتن آمده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مکالمه. گفتگو. گفتار، مقاله. (ناظم الاطباء). ترجمه مقاله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویش
تصویر گویش
کلام، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست کوتاه قد و پا دراز و بغایت جلد و تند رود (برهان)، توضیح با مراجعه بماخذ این جانور شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریل
تصویر گوریل
قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویش
تصویر گویش
((یِ))
گفتن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوریل
تصویر گوریل
نوعی از میمون شبیه به انسان که بلندی اش تا دو متر هم می رسد، دم ندارد و بدنش از موهای بلند و زیادی پوشیده شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجه
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نسناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن این نوع حیوانات که شناخت زیادی از آن ها نداریم ولی به طور نا خود آگاه از انواعشان می ترسیم واکنش وحشتی است که در بیداری از قدرت های اطراف خویش داریم. وحشتی که ما از اشیا و اشخاص اطراف خود داریم یا ضعفی که در مقابل دیگران احساس می کنیم در خواب ما به شکل حیوانات خطرناک نقش می گیرد از جمله گوریل. پس اگر در خواب گوریل ببینید باید در بیداری علت آن را جستجو کنید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی زراعی در قسمت شرق روستای کدیر نوشهر، کمش دفه یا گمیشان
فرهنگ گویش مازندرانی