جدول جو
جدول جو

معنی گورگنجه - جستجوی لغت در جدول جو

گورگنجه
(گُرْگُنْ زُ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 4 هزارگزی شمال باختری سی سخت و 3 هزارگزی شمال باختری سی سخت به شیراز. کوهستانی و سردسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن کره، غلات، برنج، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و جوال و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀبویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی عمید
گور، قبر، گورجای:
که این قادسی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است،
فردوسی،
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود،
فردوسی،
زمین عجم گورگاه کی است
در او پای بیگانه وحشی پی است،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج) :
برزم اندرون شیده برگشت ازوی
سوی شهر گرگنج بنهاد روی.
فردوسی.
وانکه او را سوی دروازۀ گرگنج برند
سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 207)
لغت نامه دهخدا
(گَ وُ گَ / گِ)
گبرگه. این کلمه بر وزن فسرده تلفظ می شود. در سنوات اخیر خاصه در تهران به جای میل زورخانه مصطلح شده، درصورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است و آن موقعی است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت می رساند و میلها را به اصطلاح سرمچ می گیرد و مرشد هم آهنگ مخصوص برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند، و کلمه گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در جنگهای قدیم با آهنگ معینی می نواخته اند. (از تاریخ ورزش باستانی ایران تألیف پرتو بیضائی صص 53- 54). رجوع به گبرگه شود.
- گورگه گرفتن، رجوع به گورگه شود
به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج) :
سپه کار پیکار برساختند
گورگه زده سورن انداختند.
شرف الدین علی یزدی (از آنندراج).
رجوع به گورگا شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
محل گورخر. گورگاه:
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه درگذشت.
نظامی.
بر گرد حظیره خانه کردند
زآن گورگه آشیانه کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُرْ لُوْ)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و14500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و دارای 920 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شیتو است. محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
در فرهنگ شعوری (ج 2 ص 327) و ناظم الاطباء و اشتینگاس به معنی گوزن نوشته اند اما به نظر می آید که تصحیف گوزن باشد
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
دهی جزء دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 62000 گزی شمال خاوری دژ شاهپور و 21000 گزی شمال خاوری گویله. کوهستانی و سردسیر و دارای 120 تن سکنه است. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات، لبنیات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو و صعب العبور است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ جَ / جِ)
تالاب. استخر. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) :
چند خوری آب ز نورنجه چند
دست نه و زور به سرپنجه چند
آب سیه گشت به نورنجه ات
زور خزان کرد به سرپنجه ات.
فیضی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور، سکنۀ آن 12 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنچه بگورد. (یادداشت مؤلف). رجوع به گوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 14 هزارگزی خاور قزوین. جلگه ومعتدل است. سکنۀ آن 89 تن است. آب آن از قنات و دربهار از رود خانه دیزج تأمین میشود. محصول آن غلات و جالیزکاری و شغل اهالی زراعت و راه آن نیمه شوسۀ فرعی به قزوین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دارالملک خوارزم که گرگانج نیز گویند. (ناظم الاطباء) (تاریخ جهانگشای). رجوع به ارگنج و جرجانیه و گرگانج شود
لغت نامه دهخدا
(گو گَ دُ)
قسمی از گندم. (ناظم الاطباء). رجوع به گل گندم و گوزگندم و جوزجندم شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است که گورخر آن را به رغبت تمام خورد، و چون بخایند مزۀ قرنفل و مصطکی کند، و به عربی اذخر و طیب العرب خوانند، (برهان)، گورگیاه یا کاه مکی، از گندمیان صنعتی، از دستۀ غلات، که خوشه های معطر دارد (گل گلاب ص 297)، تبن مکی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم وبرهم شده. گره خورده (نخ و ابریشم)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
نام مردی بوده آلانی از مبارزان لشکر روس، و آلان شهری است در ترکستان. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رشیدی نویسد: ورنجه حجره بالای حجره و همچنین ورواره که برباره نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورانده
تصویر گورانده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
استخرتالاب: چند خوری آب ز نورنجه چند ک دست نه و زور بسر پنجه چند ک (فیضی. جها. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
کوس طبل: نقاره، (زورخانه) میل زورخانه گورگه گرفتن، (زورخانه) آهنگ مخصوصی که مرشد زورخانه برای گورگه گرفتن نوزاد. گورگاه گورخانه: برگرد حظیره خانه کردند زان گورگه آشیانه کردند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گور جای مقبره: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورنده
تصویر گورنده
آشفته و درهم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که سنبه هایش شامل دو گل میباشند ولی چون سنبله مرکب دارد گلهایش شبیه خوشه انگورند و آن در غالب نقاط گرم و معتدل کره زمین میروید. گورگیاه یکی از علوفه های خوب جهت چرای دامها میباشند. در حدود 200 گونه از این گیاه شناخته شده است که برخی از آنها مصارف دارویی نیز دارند. گلهای این گیاه دارای بوی نسبه مطبوع میباشند اذخر طیب العرب اذخر عربی تبن مکه خلال مامونی ثیل طیب سخس سخیس کندهیس کندبیل کنتول سوندهی روس سوریا گورگیا کاه مکه کاه مکی علف عطر زنجبیل علف عطر نمور علف عطر نیمار علف عطر روزای هندی قصیبه گوز گینه غرشنه سخینوس ثیل مکی سخینس سفون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورنجه
تصویر نورنجه
((نَ رَ جِ))
تالاب، استخر
فرهنگ فارسی معین
صدای گاو به هنگام حمله ی حیوان وحشی، نوعی نفرین است به معنی: گور به گور شوی
فرهنگ گویش مازندرانی