جدول جو
جدول جو

معنی گورکش - جستجوی لغت در جدول جو

گورکش
(کَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 6000 گزی باختر ساردوئیه، سر راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن 10 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورکن
تصویر گورکن
کسی که پیشه اش کندن گور و به خاک سپردن مردگان است
در علم زیست شناسی پستانداری با بدن پهن و سنگین، پنجه های قوی و تیز، پوزۀ باریک و موهای خاکستری که در زیر زمین دالان هایی برای پنهان شدن حفر می کند و شب ها برای شکار بیرون می آید، رودک
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو)
گاوریش. احمق. گوبروت:
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحکه ها شوند سمر.
مسعودسعد.
گر او از این پس گوریش خواندم شاید
وز این حدیث نباید مرا نمود عدول.
مسعودسعد.
بود اندر جهان چو من گوریش
باشد اندر جهان چو من نادان.
مسعودسعد.
رجوع به گاوریش و گوبروت شود
لغت نامه دهخدا
حسن و زیبایی، (ناظم الاطباء)، زیبایی، (اشتینگاس)، به این معنی ترکی است، رجوع به سنگلاخ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کِ / کَ)
دهی است از دهستان لند بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری خوی و در مسیرراه ارابه رو بله سور است. هوای آن سرد و دارای 95 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. 4 هزار گز مرز ایران و ترکیه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرکش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
یکی ازآهنگهای موسیقی، گوشت، اصفهانک، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 27 هزارگزی شمال ضیأآباد و 11 هزارگزی راه شوسه. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 160 تن و آب آن از چشمه است. غلات دیمی و مختصر بنشن و لبنیات دارد. و شغل اهالی زراعت وگله داری و قالی و گلیم و جاجیم و جوراب بافی است. ساکنان از طایفۀ چگینی هستند و تغییر مکان نمی کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
لغت نامه دهخدا
(گا وِ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کورنش. (ناظم الاطباء). کرنش. از ترکی جغتایی گورنیش. رجوع به کرنش شود
لغت نامه دهخدا
(گَوْ رُشْ)
گاوروش. یکی از قهرمانان بینوایان ویکتور هوگو
لغت نامه دهخدا
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ فُ)
آنکه کور را دست گرفته راه ببرد. (آنندراج) :
نرگس بی دیده روان کوروش
خار عصا، باد خزان کورکش.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ وِ کِ سَ دَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش حومه شهرستان مهاباد که در قسمت جنوب بخش واقع است.
حدود آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان ایل تیمور، از جنوب به بخش بانه، از خاور به دهستان تورجان و میرده سقز و از باختر به دهستان گورک سردشت و نعلین. راه شوسۀ مهاباد به سردشت از منطقۀ شمال باختری این دهستان میگذرد. موقعیت طبیعی آن کوهستانی و هوایش سردسیر میباشد. شغل عمده ساکنان آن زراعت و گله داری است. آب قراء دهستان از رودهای جمالدی، سیمین رود، خورخوره و چشمه سارها تأمین میگردد. محصولات عمده آن غلات و توتون و جزئی حبوب میباشد. دهستان گورک از 37 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3960 تن و قراء مهم آن کلولان خوارو (پایین) (مرکز دهستان) کانی دره، سرد، کهستان، سیناس، خورخوره و ابراهیم حصار میباشد. صادرات این دهستان عبارت است از غلات و توتون و روغن و پشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
دهی از دهستان قائدرحمت است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 855تن سکنه دارد که از طایفۀ قائدرحمت هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ کُ)
دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 8هزارگزی خاور شوسۀ شیراز به اصفهان. این ده کوهستانی و سردسیر با 257 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و میوه می باشد. شغل اهالی زراعت و باغبانی و از صنایع دستی قالی بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کشنده گوهر حامل جواهر: گشاد از گوش گوهرکش بسی نعل سم شبدیز را کرد آتشین لعل. (نظامی)، دارای گوهر، دست برنجن گوهر نشان دستبند مرصع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکا
تصویر گورکا
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
حفار و آنکه گور می کند، دفن کننده مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
احمق ابله: نبود باید گوریش تا باخر عمر که مردمان بچنین ضحکه ها شوند سمر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکه
تصویر گورکه
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
((کَ))
قبرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوریش
تصویر گوریش
((گَ یا گُ))
گاوریش، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
پستاندار شبگرد نقب زن از تیره راسوسانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
حفار، قبرکن، لاحد، لحدساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب گورکن، نشانه آن است که بعد از پنجه نرم کردن با مشکلات و سختیها به خوشبختی دست خواهید یافت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
جاسوس، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو، دورخیز کردن جهت پریدن و یا سرشاخ شدن باکسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در نزدیکی امام زاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی