جدول جو
جدول جو

معنی گورمی - جستجوی لغت در جدول جو

گورمی
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 134 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر و مالاریایی و سکنۀ آن 199 تن است، آب آن از چاه است، محصول آن غلات و شغل اهالی صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمی
تصویر گرمی
گرم بودن
گرمی نمودن: کنایه از دوستی نشان دادن، اظهار دوستی کردن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
منسوب به ورم. ورم کرده. رجوع به ورم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
محمدقاسم کاشانی. از احفاد اهلی شیرازی است و طبعش مفطور به سخن پردازی. از باب ظرافت به لابه در بزم خود او را می بردند و به ملا گربه مخاطبش میکردند:
تنها ز تو بر گرد درت میگردم
گرد دل بیدادگرت میگردم
رنجیده ام و بطلعتت میمیرم
بیزارم و بر گرد سرت میگردم.
(صبح گلشن چ هند ص 348)
از اهل بروجرد است. در واقع مولانا شخصی شوخ و گرم آمیزش است. این مطلع از اوست:
دل بیقرار دارد گله بینهایت از تو
شده وقت آنکه آید بزبان شکایت از تو.
(مجمعالخواص ص 296)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حرارت. (دهار) (آنندراج). مقابل سردی: سعر، سعار، گرمی آتش. صلاع، گرمی آفتاب. شواظ، سواظ، گرمی آفتاب. (منتهی الارب) :
زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی. (کیمیای سعادت). پس از روزگار جوانی مزاج او (مردم) گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری.
سعدی (طیبات).
، مجازاً بمعنی تندی. حدت. شدت. گفتار سخت. عتاب. خشم:
بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.
ابوشکور.
ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.
منصور بن نوح بن منصور سامانی.
از این در فراوان سخن یاد کرد
تهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جهاندار چون نامه را کرد گوش
دماغش ز گرمی درآمد بجوش.
نظامی.
ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی.
(گلستان چ مصفا ص 127).
شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
- گرمی هنگامه، شدت آن:
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه.
نظامی.
، کنایه از جلدی و تیزروی. (آنندراج). زودی. بالفور. شتاب.تعجیل: گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. (تاریخ بیهقی).
به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.
نظامی.
به آهستگی کار عالم برآر
که در کار گرمی نیاید بکار.
نظامی.
ز گرمی ره بکار خود نداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
، اخلاص و محبت. (آنندراج). نزد صوفیه حرارت محبت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ.
، ’سرشار’ از صفات اوست. (آنندراج).
- گرمی بازار، رواجی:
اولین کس که خریدار شدش من بودم
مایۀ گرمی بازار شدش من بودم.
وحشی بافقی.
با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
دهن گرمی. دل گرمی. دهان گرمی. خون گرمی
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
قصبۀ مرکز بخش گرمی در صدوسی هزارگزی خاوری شهرستان اردبیل واقع است. منطقه ای کوهستانی دارای هوای گرم و مختصات جغرافیائی آن چنین است: طول 39 درجه و یک دقیقه، عرض 48 درجه و 3 دقیقه و 35 ثانیه، اختلاف ساعت با تهران 53 دقیقه و 32 ثانیه یعنی ساعت 12 گرمی، ساعت 12 و 53 دقیقه و 32 ثانیۀ طهران است. جمعیت خود قصبۀ گرمی 5100تن است. آب آن از رودخانه های درآورد و بالخارود و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و قالی بافی میباشد و دارای ادارات، بخشداری، پست و تلگراف، ادارۀ فرهنگ، آمار، ثبت اسناد، ژاندارمری، شهرداری، شهربانی میباشد. قصبۀ گرمی در حدود صد باب دکان از کسبۀ مختلفه و دبستان داشته و در دهستان های آن نیز مدارس چهارکلاسه موجود است که هر یک در جای خود شرح داده شده است. بوسیلۀ تلفن و تلگراف با سیم و بی سیم و پست زمینی با سایر شهرستان ها ارتباط دارد. نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اردبیل است. این بخش از شمال به اتحاد جماهیر شوروی، از باختر توسط رود خانه درآورد از محال ارسباران (اهر) جدا میشود و از جنوب به شهر (دهستان ارشق) ، از خاور به رود خانه بالخارودمرز شوروی محدود میشود. موقعیت طبیعی آن کوهستانی وموقعیت مغان جلگه هوایش گرمسیر میباشد. این بخش از پنج دهستان بشرح زیر تشکیل یافته: دهستان مغان شامل 96 آبادی، جمعیت آن 12043 تن است، دهستان اجارود شامل 88 آبادی، جمعیت آن 19564 تن است، دهستان برزند شامل 34 آبادی، جمعیت آن 3818 تن است، دهستان انگوت شامل 56 آبادی، جمعیت آن 15678 تن است، دهستان خروسلو شامل 55 آبادی، جمعیت آن 5304 تن است. جمع قراء بخش 329 آبادی و جمعیت آن در حدود 56497 تن است. دارای راه شوسه به اردبیل میباشد. در این راه یک شعبه به بیله سوار منتهی میشود. شرح دهستانهای مربوطۀ بخش در جای خود ذکر شده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گبری. منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء) ، نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
رأس شمالی کوهستان لوزی شکل آرارات، (از جغرافیای شمال ایران تألیف د مرگان ترجمه ودیعی ص 348)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
لغت نامه دهخدا
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) :
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند،
نظامی (شرفنامه ص 484)،
رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود،
- گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن:
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد
بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان،
رودکی،
، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)،
نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یکی از کوههای کردستان صحنه، (از جغرافیای غرب ایران تألیف د مرگان ترجمه کاظم ودیعی ص 49)
لغت نامه دهخدا
دسته ای از ساکنان دشت غلام پشتکوه، (از جغرافیای غرب ایران تألیف د مرگان ترجمه کاظم ودیعی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(گا وِ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 148000 گزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو انگدان به کهنوج. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ابهل است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ونسان د (1712-1759 میلادی) عالم اقتصاد فرانسوی که در سن مالو متولد شد. وی نخستین بار آزادی تجارت غلات و مواد صنعتی را توصیه کرد
مادموازل د (1566-1645 میلادی) زن ادیب فرانسوی که در پاریس متولد شد. وی دخترخواندۀ مونتنی بود و آثار او را دوباره به چاپ رساند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ده کوچکی است از بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 34000 گزی خاور سوران و 12000 گزی خاور راه مالرو سوران به ایرافشان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نیژنی نوووگورود، شهری از روسیه که در پیوستگاه رود خانه ولگا و اکا قرار دارد، جمعیت این شهر942000 تن است، هفته بازار قدیمی مشهوری در این شهر وجود دارد، گورکی شهری صنعتی است و کارخانه های آهن سازی و اتومبیل سازی وتصفیه خانه نفت و کارخانه های صنایع شیمیایی دارد
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
الکسیس ماکسیموویچ پیشکوف، معروف به ماکسیم (1868- 1936 میلادی). نویسندۀ روس که در نیژنی نووگورود متولد شد. برخی از آثارش عبارتند از: زندگانی کودکی من، ولگردان، مادر. سبک او سبک رئالیست است. رجوع به ماکسیم گورکی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 14 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 2 هزارگزی شمال شوسۀالیگودرز به ازنا، جلگه و معتدل است، سکنۀ آن 407 تن است، آب آن از چاه و قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 175 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و یک هزارگزی باختر راه مالرو رمشک به سیریک، سکنۀ آن 6 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گرجی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گرجی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمی
تصویر خورمی
شادی شادمانی شعف سرور
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گورجستان. از مردم گورجستان گرجی، زبان مردم گورجستان گرجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمی
تصویر گرمی
حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
حرارت، دم، دما، گرما، تندی، حدت، شدت، عتاب
متضاد: برودت، سردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمایی، گرما
دیکشنری اردو به فارسی