جدول جو
جدول جو

معنی گوردوانی - جستجوی لغت در جدول جو

گوردوانی
(دَ)
در اصطلاح شکارچیان، راندن گوران به جایی که شکار کردن آنان آسان باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گوردوانی
راندن گوران بجایی که شکار آنها آسان باشد
تصویری از گوردوانی
تصویر گوردوانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن میّت تلقین بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوردان
تصویر گوردان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صفت فاعلی بعلامت (ان) + ی حاصل مصدر که بصورت پساوند یا جزء دوم کلمه مرکب آیدو به معانی مختلف گردیدن، گرداندن و گردانیدن به کار رود و این ترکیب ها و نظایر آنها از آن آمده است.
ترکیب ها:
- آهوگردانی. تعزیه گردانی. رخ گردانی. روگردانی. زبان گردانی. سرگردانی. شبیه گردانی. و رجوع به هر یک ازمدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گاودانی. جای نگه داشتن گاو. رجوع به گاودانی شود
لغت نامه دهخدا
جایی که گور و قبر در آنجاست:
یکی گوردانی است بر راه رو
که گوری فزون نیست هر گاه نو،
اسدی (گرشاسب نامه ص 437)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکز ناحیۀ لوت (در فرانسه) که 4000 تن جمعیت دارد. کلیساهایی از قرون 12 و 14 میلادی در این ناحیه می باشد. این ناحیه 9 بخش و 85 بلوک دارد که مجموعاً 39500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُرْ دُنْ)
شارل ژرژ، معروف به گوردون پاشا (1833-1885م.). کاشف و افسر انگلیسی که در وول ویچ متولد شد. وی حاکم سودان بوده و موقعی که مهدی خرطوم (پایتخت سودان) را گرفت، کشته شد
لغت نامه دهخدا
(گُ رُنْ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقعدر 3 هزارگزی جنوب خاوری عجب شیر و 4500 گزی باختر شوسۀ مراغه به دهخوارقان. جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 612 تن است. آب آن از قلعه چای و چشمه است. محصول آن غلات و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 24 هزارگزی جنوب میناب کنار راه مالرو میناب به جاسک، جلگه و گرمسیراست، سکنۀ آن 400 تن است، آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرواست، مزارع سرمست، سورکی، جوشکی، غلامرضایی و علی شاهی جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30 هزارگزی جنوب میناب و 6 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیر است و 130 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گوران (کرد)، رجوع به گوران شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْدْ)
عمل پاسبانی و شبگردی و تفتیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در90هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان. سکنۀ آن 25 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِنِ)
مقری. قاری قبرستان. قرآن خوان. کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف) :
حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانه هر گورخوان شود.
سعدی.
، ملقن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
دهی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در55000 گزی جنوب بمپور کنار شوسۀ بمپور به چاه بهار. کوهستانی و گرم سیر مالاریایی است. سکنۀ آن 65 تن است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن شوسه است. ساکنان از طایفۀ میرلاشاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 9000گزی شمال باختری هرسم جنوب خاوری شاه آباد. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالگان. محصول آن غلات، حبوبات، چغندرقند، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. تابستان از طریق چقاجنگ اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ دُ)
ابوالعباس بن فضل بن عبدالله بن محمد. از محدثان است. وی از علی بن داود قنطری روایت کند و ابواحمد عبدالله بن عدی حافظ جرجانی از او روایت دارد. گویند که ابواحمد روات در سرمن رأی از او روایت شنیده است. (انساب سمعانی). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(قَ دُ)
نسبت است به قردوان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
کار گورخوان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
عمل دوانیدن خر. مقابل اسبدوانی. در گذشته در ایران رسم بر این بود که پس از اسب دوانی دور میدان خر میدوانیدند و به این ترتیب مسابقه ای چون اسب دوانی انجام می دادند
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ دو)
ناحیه ای است از هند که در ایالت دکن در شمال گوداوری واقع شده است و اهالی آن را سه ملیون گوند تشکیل میدهند. این نام را به یک سرزمین خیالی و موهوم نیز داده اند، که در عهد اول شامل آمریکای جنوبی، آفریقا، عربستان، هند (دکن) ، استرالیا و ناحیۀ قطب جنوب میشده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد که در 58 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 31 هزارگزی باختر شوسۀمهاباد به سردشت واقع شده است، کوهستانی و سردسیر سالم است، سکنۀ آن 50 تن است، آب آن از رود خورخوره تأمین میشود، محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گور خوانی
تصویر گور خوانی
عمل و شغل گور خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودانی
تصویر گودانی
جای نگهداری گاو گاودانی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانی
تصویر گورانی
منسوب به گوران
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که قبر در آن است قبرستان: یکی گوردانی است بر راه رو که گوری فزون نیست هر گاه نو. (گرشا) (نل: کهن گوردانی است بی راه رو گهی گور او کهنه و گاه نو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آن که بر سر قبر قرآن خواند، قاری قرآن بر گور مرده، آن که بر سر قبر تلقین میت کند، ملقن
فرهنگ فارسی معین
گوساله بانی
فرهنگ گویش مازندرانی
توت فرنگی وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی