ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری زرند و 10 هزارگزی خاور فرعی زرند به راور. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری زرند و 10 هزارگزی خاور فرعی زرند به راور. سکنۀ آن 4 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
خودسر. خودمراد. لجوج. مستبد. آنکه هرچه کند بمیل خود کند. کنایه از جبار و طاغی و ظالم: بهر جا که بد شاه خودکامه ای بفرمود چون خنجری نامه ای. فردوسی. بهر پادشاهی و خودکامه ای نبشتند بر پهلوی نامه ای. فردوسی. نبینم ز خودکامه گودرزیان مگر آنکه دارد سپه را زیان. فردوسی. از آن پس چو برخواند آن نامه را سخنهای خاقان خودکامه را. فردوسی. نوشتم بهر کشوری نامه ای بهر نامداری و خودکامه ای. فردوسی. مر زنان را برهنگی جامه ست خاصه آنرا که شوخ و خودکامه ست. سنائی. در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه بر مرد خودکامه نیست. نظامی. ای تو کام جان هر خودکامه ای هر دم از غیبت پیام و نامه ای. مولوی. ور بود این جبر جبر عامه نیست جبر آن امارۀ خودکامه نیست. مولوی. ماجرای دل خودکامه چه پرسی از من سالها شد که ز من رفت و در آن کوی بماند. میرخسرو (از آنندراج). با تو افعی گر درون جامه است بهتر از نفسی که او خودکامه است. امیری لاهیجی (از آنندراج). ، بمراد خود رسیده. سعید. خوشبخت. بکام خود برآمده: چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی. فردوسی. بفرمود تا پاسخ نامه را نوشتند مر شاه خودکامه را. فردوسی. بر او خواندند پاسخ نامه را پیام جهاندار خودکامه را. فردوسی. چو کاوس خودکامه اندر جهان ندیدم کسی از کهان و مهان. فردوسی. ، علف خودروی. (برهان قاطع)
خودسر. خودمراد. لجوج. مستبد. آنکه هرچه کند بمیل خود کند. کنایه از جبار و طاغی و ظالم: بهر جا که بد شاه خودکامه ای بفرمود چون خنجری نامه ای. فردوسی. بهر پادشاهی و خودکامه ای نبشتند بر پهلوی نامه ای. فردوسی. نبینم ز خودکامه گودرزیان مگر آنکه دارد سپه را زیان. فردوسی. از آن پس چو برخواند آن نامه را سخنهای خاقان خودکامه را. فردوسی. نوشتم بهر کشوری نامه ای بهر نامداری و خودکامه ای. فردوسی. مر زنان را برهنگی جامه ست خاصه آنرا که شوخ و خودکامه ست. سنائی. در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برِ مرد خودکامه نیست. نظامی. ای تو کام جان هر خودکامه ای هر دم از غیبت پیام و نامه ای. مولوی. ور بود این جبر جبر عامه نیست جبر آن امارۀ خودکامه نیست. مولوی. ماجرای دل خودکامه چه پرسی از من سالها شد که ز من رفت و در آن کوی بماند. میرخسرو (از آنندراج). با تو افعی گر درون جامه است بهتر از نفسی که او خودکامه است. امیری لاهیجی (از آنندراج). ، بمراد خود رسیده. سعید. خوشبخت. بکام خود برآمده: چنین گفت خودکامه بیژن بدوی که من ای فرستادۀ خوبگوی. فردوسی. بفرمود تا پاسخ نامه را نوشتند مر شاه خودکامه را. فردوسی. بر او خواندند پاسخ نامه را پیام جهاندار خودکامه را. فردوسی. چو کاوس خودکامه اندر جهان ندیدم کسی از کهان و مهان. فردوسی. ، علف خودروی. (برهان قاطع)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
کلود (1505- 1572 میلادی). موسیقیدان فرانسوی که در بزانسون متولد شد و در عهد سن بارتلمی در لیون کشته شد. وی مؤلف ’پسوم’ است که درآن از تحویل پولی فونی قرن شانزدهم و سبک موسیقی آغاز قرن هفدهم بحث میکند
کلود (1505- 1572 میلادی). موسیقیدان فرانسوی که در بزانسون متولد شد و در عهد سن بارتلمی در لیون کشته شد. وی مؤلف ’پسوم’ است که درآن از تحویل پولی فونی قرن شانزدهم و سبک موسیقی آغاز قرن هفدهم بحث میکند