جدول جو
جدول جو

معنی گوجک - جستجوی لغت در جدول جو

گوجک
(جَ / جِ)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 27000 گزی شمال ملایر و 12000 گزی خاور شوسۀ ملایر به همدان. کوهستانی و معتدل مالاریایی و سکنۀ آن 249 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور، صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درختچه ای با برگ های پنجه ای شبیه برگ شاهدانه و گل های زیبا به صورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش یا سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی یا بیضی کوچک و آبدار با پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هستۀ سخت، درخت این میوه که کوتاه و دارای برگ های بیضی است، گوجه فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویک
تصویر گویک
گوی کوچک، تکمه
فرهنگ فارسی عمید
حسن و زیبایی، (ناظم الاطباء)، زیبایی، (اشتینگاس)، به این معنی ترکی است، رجوع به سنگلاخ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ وِ کِ سَ دَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش حومه شهرستان مهاباد که در قسمت جنوب بخش واقع است.
حدود آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان ایل تیمور، از جنوب به بخش بانه، از خاور به دهستان تورجان و میرده سقز و از باختر به دهستان گورک سردشت و نعلین. راه شوسۀ مهاباد به سردشت از منطقۀ شمال باختری این دهستان میگذرد. موقعیت طبیعی آن کوهستانی و هوایش سردسیر میباشد. شغل عمده ساکنان آن زراعت و گله داری است. آب قراء دهستان از رودهای جمالدی، سیمین رود، خورخوره و چشمه سارها تأمین میگردد. محصولات عمده آن غلات و توتون و جزئی حبوب میباشد. دهستان گورک از 37 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3960 تن و قراء مهم آن کلولان خوارو (پایین) (مرکز دهستان) کانی دره، سرد، کهستان، سیناس، خورخوره و ابراهیم حصار میباشد. صادرات این دهستان عبارت است از غلات و توتون و روغن و پشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از دهات آمل. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 152)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سنگ گازری را گویند، یعنی سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند. (برهان) (آنندراج) ، غوره. حصرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گوی کوچک. گوی خرد. گویچه، تکمۀ گوی گریبان. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (آنندراج). گوی گریبان و گوی که بر سر ازار بندند. و گوی که بر سر فرج باشد. (بهار عجم) (آنندراج) :
سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون
هر نطفۀ افسرده که جست از کمر تو.
سنایی (از بهار عجم).
دجه، گویک پیراهن. قعموط، گویک گوی گردانک. و قعموطه، گویک. (منتهی الارب) ، زهدان رحم را و زه نطفه را گویند. (بهار عجم) (آنندراج) ، گلوله ای که جعل گرداند و آن سرگین چهارپایان باشد: دحروجه، گویک گوه گردان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کوزۀ دهانه تنگی که دفن کنند و در آن پول ریزند. (ناظم الاطباء). غولک. (آنندراج). غلّک. دخل پول دکان دار، ریشه گیاه آنغوزه. (ناظم الاطباء). بیخ انگدان. ریشه حلتیت. (شعوری ج 2 ص 321)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
گنجک یا شیز اقامتگاه تابستانی خسروپرویز که ظاهراً در نواحی دریاچۀ ارومیه در سر راه مراغه و تبریز در نزدیک لیلان بوده است. نظربه تعریف مفصلی که مسعربن مهلهل کرده در نزدیک آن معدنها و چشمۀ نفتی بوده که آتشکدۀ آذرگشسب بواسطۀ آن روشن بوده است. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 202 و چ 2 ص 315). و رجوع به یشتها ج 2 ص 241 شود. معرب آن جزنق است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو خَ)
شاخه هایی از مو که خوشۀ انگور داشته باشد. (شعوری ج 2 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(گُو جَ / جِ قَ عَ / عِ)
دهی است از دهستان شهرکهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری قوچان به شیروان. جلگه و هوای آن سرد است و 108 تن سکنه دارد. آب آن از قنات است. محصولش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو جَ / جِ)
قسمی از آلوچۀ بزرگ و آبدار. (ناظم الاطباء). از خانوادۀ روزاسه، پرونوس اسپینوزا. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2). آن را در کجور، آستارا و طوالش آلوچه، درلاهیجان و دیلمان و رودسر الو و هلو، در نور و آمل هلی و در گیلان خلی، خولی یا خالودار مینامند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 241). آلوچۀ درشت. گرجه.
- گوجۀ برقانی، آلوی برقانی.
- گوجۀ پرپر، پرونوس تریلوبا.
- گوجۀ گیلانی، پرونوس سیریاکا. (واژه نامۀگیاهی تألیف اسماعیل زاهدی)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
در له-ج-ۀ کاش-ان، زگی-ل. ثؤل-ول. پال-و. آژخ. ژخ. ک-ار. (لهج-ۀ ملای-ر) (یادداش-ت م-ؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
صعوه را گویند. (آنندراج). مرغ کوچکی خاکستری رنگ که در کنار آب نشیند و پیوسته دم جنباند، و به تازی صعوه گویند. (ناظم الاطباء). دم جنبانک
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در50هزارگزی جنوب خوسف و 5هزارگزی باختر راه مالرو عمومی قیس آباد. دامنه و گرمسیر و سکنۀ آن 91 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کعب پا را گویند. (برهان). استخوان برآمدۀ کعب پا است، و معرب آن قوزک است، چه گوز به معنی خمیده و کج است. (انجمن آرا) (آنندراج). کعب پا که بجول نیز گویند. (رشیدی). قوزک (در تداول) ، کردی گوزک (استخوان پا) ، زازا گوزکه ’ژابا ص 369’، دزفولی گوزک ’امام’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
گوزک راست گر جهد یک چند
گردد از ناز و کام خشنومند.
ناظم اختلاجات (از رشیدی)
گوزک پنبه. غوزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری مشهد کنار راه شوسۀ عمومی مشهد به خور بالا و پایین، این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل است و 548 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ وِ)
در تداول مردم جندق، ته شاخۀ درخت خرما بعد از بریدن شاخه. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان باهد کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 52هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار مرز پاکستان. جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از چاه است. محصول آنجا ذرت، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
فرانسوا ژوزف (1734-1829م.). آهنگ ساز فرانسوی متولد در ورگنی. وی یکی از به وجودآورندگان سمفونی است. گوسک سازندۀ آهنگ های انقلابی و یکی از استادان هنرستان است
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 15000گزی جنوب کهنوج و 15000گزی شمال راه مالرو رمشک به مارز. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکب از: گاو + سار = سر، ، آنچه سرش مانند گاو باشد. گاو مانند. (برهان)، گرزی که دارای سر شبیه به گاو باشد:
به پیش پدر آمد اسفندیار
بزین اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
همی رفت (گشتاسب) با گرزۀ گاوسار
چو سرو بلند از لب جویبار.
فردوسی.
تو رفتی و شمشیرزن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
برفتند و شمشیر زن صد هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
زره دار و با گرزۀ گاوسار
کسی کو درم خواهد از شهریار.
فردوسی.
از ایران بیامد دلاور هزار
زره دار و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار
که ماند آن سخن در جهان یادگار.
فردوسی.
نشست از بر تخت گوهرنگار
ابا تاج و با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش
از آن رأی تیزبین وز آن گرز گاوسار
یکی خرم و بکام یکی شادو کامران
یکی مهتر و عزیز یکی خسته و فکار.
فرخی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار.
منوچهری.
پیش گرز گاوسارش روز صید
شیر گردون کمتر از روباه باد.
سنایی.
، بمعنی گاوچهر آمده است که گرز فریدون است و آن را از آهن بهیأت سر گاو میش ساخته بودند. (برهان) :
فریدون ابا گرزۀ گاوسار
بفرمود کردن بر آنجا نگار.
دقیقی.
کمر بستن و رفتن شاهوار
بچنگ اندرون گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
بقهر کردن خصم ای شه فریدون فر
ز تازیانۀ تو گرز گاوسار تو باد.
سوزنی.
چو گاوسار فریدون ز تازیانۀ تو
ز رمح تو علم کاویان شود پیدا.
سوزنی.
و سر گرز او (فریدون) گاوسار بود به مثال نامها. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 12). و سلاح او (فریدون) گرزی بود سیاه رنگ گاوسار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 36). رجوع به گاوچهر، گاورنگ، گاو سر، گاو میش، گوسر شود،
{{اسم مرکّب}} طویله و منزلی که در پیش سرا برای گاوآماده کنند: بهو، گاوسار فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان و از دسته بادامیها که شاخه هایش بی خار و میوه اش شفت است یعنی دارای میان بر آبدار و هسته ای سخت میباشد (هسته در میوه های شفت از مجموع درون برکه سخت و چوبی است و دانه بوجود آمده است) میوه گوجه خوراکی است و گونه های مختلف دارد که در اکثر نقاط ایران کشت میشود. میوه گونه های مختلف گوجه برنگهای سبز زرد قرمز تیره متمایل بسیاه و باقسام مختلف ریز و درشت میباشند. از گونه های گوجه معروف ایران گوجه برغانی است که نسبه درشت و مایل بسرخ تیره است. دیگر گوجه گلستان است که سبز رنگ و درشت و شیرین و آبدار است و در حوالی مشهد کشت میشود گوجه گیلانی آلوی گیلی. یا گوجه فرنگی. گیاهی است یکساله از تیره بادنجانیان که علفی است و برگهایش متناوب و دندانه دار و خوشبو است و گلهایش زرد رنگ و دارای آرایش گرزن میباشد. میوه این گیاه خوراکی است و مصرف غذایی دارد و قرمز رنگ و باشکال مختلف است بادمجان فرنگی تمات طماطم باذنجان قوطه قوطه. توضیح کشت گوجه فرنگی در عهد ناصرالدین شاه در ایران متداول گردید. یا گوجه گیلانی. گوجه. یا گوجه وحشی. گونه وحشی گوجه که ریزتر از گوجه معمولی است و ساقه هایش خاردار است و غالبا میوه اش بسیار ترش میباشد ولی گونه هایی دارد که تا حدی میوه آنها شیرین است. غالبا گوجه معمولی را بپایه های گوجه وحشی پیوند میکنند. گونه های مختلف گوجه وحشی با سامی آلوچه و آلوچه سگک مشهورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوجه
تصویر گوجه
((گُ جِ))
درختی است از تیره گل سرخیان که میوه آن کوچک و آبدار، دارای پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هسته سخت است
فرهنگ فارسی معین
گوجه دو نوع است. گوجه فرنگی و گوجه درختی که هر دو نوع آن به خاطرطعم ترشی که دارند و از جمله چاشنی ها محسوب می شوند خوب نیستند و از غم و اندوه خبر می دهند. خوردن گوجه درختی اگر سبز و شیرین با شد خوب است ولی اگر زرد و ترش باشد نشان بیماری است و غم. گوجه فرنگی نیز به خاطر ترشی که دارد غصه و ناراحتی است و هیجان و اضطراب - منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ خوردن گوجه فرنگی در خواب، نشانه آن است که به سلامتی کامل دست خواهید یافت.
۲ـ دیدن گوجه فرنگی های درشت در خواب، نشانه آن است که محیط خانوادگی شما لبریز از شادمانی و نشاط خواهد شد.
۳ـ اگر دختری در خواب گوجه فرنگی های رسیده ببیند، نشانه آن است که هنگام ازدواج، شادمانی بزرگی او را فرا خواهد گرفت. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
مغرور از خود راضی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوجه فرنگی
فرهنگ گویش مازندرانی