جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، لاوشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، لاوشیر
مردمانی که در زمان سارکن دوم 722- 701 قبل از میلاد) از طرف شمال به مملکت وان فشار می آوردند پیدایش این مردم قوی و سلحشور از سواحل دریای آزوف و از راه قفقاز است که به حوالی فلات ایران آمده بودند، ولات دیگر آسور این مردمان را گامیرا مینامند، توراه این مردم را ’جوهر’ و مورخین یونانی کیمروی نامیده اند، رجوع به کیمروی و جوهر شود، رجوع به ایران باستان ص 171 شود
مردمانی که در زمان سارکن دوم 722- 701 قبل از میلاد) از طرف شمال به مملکت وان فشار می آوردند پیدایش این مردم قوی و سلحشور از سواحل دریای آزوف و از راه قفقاز است که به حوالی فلات ایران آمده بودند، ولات دیگر آسور این مردمان را گامیرا مینامند، توراه این مردم را ’جوهر’ و مورخین یونانی کیمروی نامیده اند، رجوع به کیمروی و جوهر شود، رجوع به ایران باستان ص 171 شود
نام حکیمی بوده از فارس و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او کرده. (برهان). نام یکی از منجمان مشهور و اصح به کاف تازی است. (رشیدی). نام یکی از حکمای پارسی است. گویند که بوعلی شاگردی او کرده. (جهانگیری). لقب حکیمی که ابوالحسن نام داشت و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او نموده است. (غیاث). نام یکی از حکمای پارس است که ابوعلی شاگرد وی بوده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وی کیا ابوالحسن گوشیاربن لبان بن باشهری جیلی (گیلانی) از بزرگان منجمان قرن چهارم بوده است گوشیار که مرکب است از گوش (نام یکی از فرشتگان در آئین زردشتی). به اضافۀ یار از پسوند داتۀ اوستایی. از تألیفات اوست: 1-زیج جامع. 2- زیج بالغ. 3- مجمل الاصول. 4- المدخل فی صناعه علم النجوم. 5- معرفه الاصطرلاب و عمله. (نقل از تعلیقات چهارمقاله چ معین صص 261-271) : چو حل شده ست مرا زیج گوشیار سخن کجا بطیره شوم من ز ریش خند و زنخ. محمد بن بدیع نسوی (از لباب الالباب چ اروپا ج 1 ص 241 و چ نفیسی ص 200). قول شرع آموز و باقی رنجه دان قول حکیم کان خط بومعشر است و آن کتاب گوشیار. امیرخسرو (از آنندراج). گوشیار را چون گوش یار گوشوار در گوش کشد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 99)
نام حکیمی بوده از فارس و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او کرده. (برهان). نام یکی از منجمان مشهور و اصح به کاف تازی است. (رشیدی). نام یکی از حکمای پارسی است. گویند که بوعلی شاگردی او کرده. (جهانگیری). لقب حکیمی که ابوالحسن نام داشت و شیخ ابوعلی سینا شاگردی او نموده است. (غیاث). نام یکی از حکمای پارس است که ابوعلی شاگرد وی بوده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وی کیا ابوالحسن گوشیاربن لبان بن باشهری جیلی (گیلانی) از بزرگان منجمان قرن چهارم بوده است گوشیار که مرکب است از گوش (نام یکی از فرشتگان در آئین زردشتی). به اضافۀ یار از پسوند داتۀ اوستایی. از تألیفات اوست: 1-زیج جامع. 2- زیج بالغ. 3- مجمل الاصول. 4- المدخل فی صناعه علم النجوم. 5- معرفه الاصطرلاب و عمله. (نقل از تعلیقات چهارمقاله چ معین صص 261-271) : چو حل شده ست مرا زیج گوشیار سخن کجا بطیره شوم من ز ریش خند و زنخ. محمد بن بدیع نسوی (از لباب الالباب چ اروپا ج 1 ص 241 و چ نفیسی ص 200). قول شرع آموز و باقی رنجه دان قول حکیم کان خط بومعشر است و آن کتاب گوشیار. امیرخسرو (از آنندراج). گوشیار را چون گوش یار گوشوار در گوش کشد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 99)
مسک الجن است و او را در تنکابن مشک واش نامند و ابوریحان بیان نمود که در بلاد دیلم به این اسم گیاهی دیده ام و آن نباتی است خاکستری رنگ منحصر در اوراق ریزۀ متراکم و از روی زمین جدا نمی شود بی گل و بی ساق و بیخش سیاه و بقدر مسماری و منبتش سنگلاخهای کوههای عظیم و از تازۀ او تا چند ماه بوی مشک خالص می آید و خاصیت سنبل الطیب دارد. (از مخزن الادویه). به لغت سریانی نوعی از برنجاسف است و آن را به عربی مسک الجن خوانند و برنجاسف گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (برهان) (آنندراج). مسک الجن. امبروسیا. ارطاماسیا. مشک الجن. گویند در بلاد شبانکارۀ فارس مشک چوپان نامند و در تنکابن مشک واش. (مخزن الادویه). نوعی از بومادران. (ناظم الاطباء)
مسک الجن است و او را در تنکابن مشک واش نامند و ابوریحان بیان نمود که در بلاد دیلم به این اسم گیاهی دیده ام و آن نباتی است خاکستری رنگ منحصر در اوراق ریزۀ متراکم و از روی زمین جدا نمی شود بی گل و بی ساق و بیخش سیاه و بقدر مسماری و منبتش سنگلاخهای کوههای عظیم و از تازۀ او تا چند ماه بوی مشک خالص می آید و خاصیت سنبل الطیب دارد. (از مخزن الادویه). به لغت سریانی نوعی از برنجاسف است و آن را به عربی مسک الجن خوانند و برنجاسف گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (برهان) (آنندراج). مسک الجن. امبروسیا. ارطاماسیا. مشک الجن. گویند در بلاد شبانکارۀ فارس مشک چوپان نامند و در تنکابن مشک واش. (مخزن الادویه). نوعی از بومادران. (ناظم الاطباء)
شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار، ملا. منلا. عالم. طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان. معلم کتّاب. - آخوندبازی، توسل بحیل شرعی. آخوند نباشد درد و غم، گفتن، کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن
شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار، ملا. منلا. عالم. طالب علوم دینیه، مکتب دار کودکان. معلم کُتّاب. - آخوندبازی، توسل بحیل شرعی. آخوند نباشد درد و غم، گفتن، کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن
لوییس وله د گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو د گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
لوییس وله دِ گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707) آنتونیو دِ گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (ه / ه) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29). الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش. حافظ. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را. صائب (از آنندراج). حال کلیم و عیش گوارای او مپرس گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت. کلیم (از آنندراج). - گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) : به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله برود از خود اگر داردت از خویش معذب. درویش واله هروی (از آنندراج). - دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء). - زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء). - گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن. - گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (هََ / هَِ) . (منتهی الارب). - گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء. - گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشۀ فردای من. صائب. - گوارا گردیدن، گوارا شدن. - گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف). - امثال: می بایدش هزارقدح خون به سر کشد تا در مذاق خلق گوارا شود کسی. صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767). ، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند