جدول جو
جدول جو

معنی گواه - جستجوی لغت در جدول جو

گواه
آگاه، شاهد
گواه آوردن: شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن
گواه خواستن: شاهد خواستن
گواه داشتن: شاهد داشتن، دلیل و مدرک داشتن
گواه طلبیدن: شاهد خواستن، گواه خواستن
گواه کردن: شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
گواه گردانیدن: شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن، گواه آوردن
گواه گرفتن: کسی را شاهد قرار دادن
تصویری از گواه
تصویر گواه
فرهنگ فارسی عمید
گواه
(گُ)
پهلوی گوکاس، گوکاسیه (شهادت) ، از وی - کاسه (قیاس شود با آ - کاس) ، فارسی گواه از گوغاه از گوکاه (شکل جنوب غربی) ’نیبرگ ص 185’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شاهد. دلیل. برهان. (حاشیۀ برهان) (ناظم الاطباء). بیّنه. (نصاب الصبیان). شهید. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). مقیت. مهیمن. (منتهی الارب) :
سپهر و ستاره گواه من است
که این گفته آیین و راه من است.
فردوسی.
کنون همچنین بسته باید تنم
به یزدان گواه من است آهنم.
فردوسی.
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.
عنصری.
از من که ابومنصور علی بن احمد الاسدی الطوسی هستم لغت نامه ای خواست چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. (اسدی طوسی در مقدمۀ لغت فرس). مرا تنها فروگذاشتند و سر خویش گرفتند اعیان و مقدمان همه گواه منند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555). امیرک را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). این رای سخت نادرست است و من از گردن خویش بیرون کردم اما شما دو تن گواه منید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267).
ملک مسعود ابراهیم شاه است
که بر شاهیش هر شاهی گواه است.
مسعودسعد.
آن را که ندانی نسب و نسبت حالش
وی را نبود هیچ گواهی چو فعالش.
ناصرخسرو.
خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش.
نظامی.
هرچند این قصیده گواهی است راستگوی
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست.
خاقانی.
دانش من گواه عصمت اوست
بشنو آنچ این گواه می گوید.
خاقانی.
این همه دادم جواب خصم و گواهم
هست رفیع ری و علای صفاهان.
خاقانی.
قول و فعل آمد گواهان ضمیر
زین دو برباطن تو استدلال گیر.
مولوی.
گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من.
سعدی (بدایع).
- بی گواه، بی دلیل و برهان. بی شاهد:
به دستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه.
سعدی (بوستان).
- گواه دروغ، شاهد دروغ. (ناظم الاطباء).
- گواه عدل، شاهد عادل: و آن نخستین چون گواه عدل است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). مأمونیان گواه عدلند که به روزگار مبارک سلطان محمود (ره) دولت ایشان به پایان آمده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679).
- امثال:
دم روبه گواه روباه است.
(از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825).
سخن گواه حال گوینده است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 955).
قاضی به دو گواه راضی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1153).
گر گواه قول کژ گوید رد است
ور گواه فعل کژ پوید بد است.
مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1302).
گواه بی گواهان چیست سوگند.
جامی (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1328).
گواه دزد کیسه بر و گواه مست می فروش، مثل هندی است، نقل از شاهد صادق. (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
گواه عاشق صادق در آستین باشد.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
مقبول تر نهند ز خامه گواه را.
؟ (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1720).
هم خصم و هم گواه نتوان بودن. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1990).
یکی عنایت قاضی به از هزار گواه.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2047)
لغت نامه دهخدا
گواه
شاهد، دلیل، برهان، بینه، مهیمن
تصویری از گواه
تصویر گواه
فرهنگ لغت هوشیار
گواه
((گُ))
شاهد، دلیل، برهان
تصویری از گواه
تصویر گواه
فرهنگ فارسی معین
گواه
شاهد، استناد
تصویری از گواه
تصویر گواه
فرهنگ واژه فارسی سره
گواه
شاهد، ناظر، شهید، برهان، بینه، دلیل، موید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گواه
گواه شاهد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت، برای مثال دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی - ۳۹۴)
گواهی خواستن: از کسی شهادت خواستن، به شهادت طلبیدن
گواهی دادن: شهادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
ذکر. فولاد. پولاد. شاپورگان مقابل نرم آهن و انیث. (یادداشت مؤلف) : حدید بهترینش گوآهن صافی بود... وگر این گواهن در سرکه آغاری ریم از گوش بکشد. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شهادت. (آنندراج) (دهار) : بس است او برای گواهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم. (کلیله و دمنه). میعادی معین گشت که قاضی... به گواهی درخت حکم کند. (کلیله و دمنه).
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یاد است
که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت، تأیید و تصدیق درستی یا نادرستی امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
استشهاد، شهادت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
Certification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certification
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
认证
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
سرٹیفیکیشن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
শংসাপত্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
การรับรอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
cheti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
sertifika
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
証明書
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
sertifikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
הסמכה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
인증
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
प्रमाणपत्र
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certificering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certificazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
сертифікація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
сертификация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certyfikacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
Zertifizierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certificación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی