جدول جو
جدول جو

معنی گهگیر - جستجوی لغت در جدول جو

گهگیر(حَ)
که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم. توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف) ، اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. (آنندراج) (بهار عجم) (از غیاث اللغات). اسب گاه گیر. بی فرمان. توسن. اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حرون. (اساس البلاغه). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. (منتهی الارب) :
سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری
ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گهگیر
نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لروند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گهگیر
گاهگاه گیرد نه پیوسته و دایم، بی فرمان
تصویری از گهگیر
تصویر گهگیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سر انگشت می کردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گیر
تصویر گه گیر
غافلگیر، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
پوشش روی چرخ اتومبیل، موتورسیکلت، دوچرخه، درشکه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
راه گیرنده، کسی که سر راه مردم را بگیرد، راهزن
مسافر
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی نورد، سائح، جهانگرد، گیتی خرام، سیّاح، توریست، جهان نورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
سیاح مسافر، راهزن قاطع الطریق
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که درانگشت ابهام میکردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند، آلت تناسل زن فرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگیر
تصویر گاهگیر
سرکش (اسب) حرون، متلون
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
پوشش روی چرخ اتومبیل و موتور و دوچرخه
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که گاه مهربان شود و گاه نامهربان آنکه گاه ملایم باشد و گاه سخت و درشت، ستوری که تن بسواری ندهد یا بسختی سواری دهد چموش مقابل راهوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهگیر
تصویر زهگیر
((زِ))
انگشتانه ای از چرم یا استخوان که در آن را در انگشت کرده، زه کمان را می کشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
گلکار، بنا، غلیغر، غلیگر، گلیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
((رَ))
مسافر، سیاح، راهزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
Interceptor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
intercepteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
kisahihi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
önleyici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
요격기
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
妨害機
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
מַיִרְט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
pemintas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
अवरोधक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
перехватчик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
onderschepper
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
interceptor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
intercettore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
interceptador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
拦截器
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
przechwytujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
перехоплювач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
Abfangjäger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رهگیر
تصویر رهگیر
ตัวสกัดกั้น
دیکشنری فارسی به تایلندی