کسی که گوهر پسندد. جواهرپسند. گوهرپرست. گوهری: مرا با چنین گوهر ارجمند همی حاجت آید به گوهرپسند. نظامی. چو شه دید در گوهر دلپسند پسندیده شد کار گوهرپسند. نظامی. درآمد به غریدن ابر بلند فروریخت گوهر به گوهرپسند. نظامی
کسی که گوهر پسندد. جواهرپسند. گوهرپرست. گوهری: مرا با چنین گوهر ارجمند همی حاجت آید به گوهرپسند. نظامی. چو شه دید در گوهر دلپسند پسندیده شد کار گوهرپسند. نظامی. درآمد به غریدن ابر بلند فروریخت گوهر به گوهرپسند. نظامی
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد: به ناسفته دری که در گنج یافت ترازوی خودرا گهرسنج یافت. نظامی (شرفنامه ص 50). من از آن خرده چون گهرسنجی برتراشیدم این چنین گنجی. نظامی. رجوع به گوهرسنج شود