جدول جو
جدول جو

معنی گهرت - جستجوی لغت در جدول جو

گهرت
(گُ هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد. واقع در 14هزارگزی خاور شهربابک در کنار راه فرعی شهربابک به خاتون آباد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 430 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرت
تصویر شهرت
مشهور شدن به بدی و رسوایی یا به نیکی و نیک نامی، نام خانوادگی، فاش گشتن امری، آشکار شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
شیر فراخ دهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
مخفف گوهری:
مهتری کرده و آموخته از خانه خویش
مهتری کردن و آن مهتری او راگهری.
فرخی.
نه در هنرم نقصان نه در گهرم خسران
شیخی هنری دارم میری گهری دارم.
صاحب علی مازندرانی (از آنندراج).
رجوع به گوهری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و یک هزارگزی شمال شوسۀ اصفهان به یزد. کوهستانی ومعتدل است. سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و کیش و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
جان ورکر، (لرد) (1886- 1946 میلادی). مارشال انگلیسی که در لندن متولد شد. وی در سال های 1939 تا 1940 سردار نیروهای انگلیس در فرانسه و در سال های 1942 تا 1943 حکمران مالت و سرانجام در سال 1944 کمیسر بزرگ فلسطین بود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
آوازه. صیت. اشتهار. نامبرداری. بلندآوازگی. معروفیت. نام آوری. (یادداشت مؤلف). اشتهار. (از ناظم الاطباء) : شهرت آفت است و همه آن خواهند و خمول راحت است و همه از آن گریزند. (کیمیای سعادت). رجوع به شهره شود.
- شهرت افکندن، آوازه دردادن. معروف کردن.
- شهرت بی اصل، معروفیت بی اساس.
- شهرت پرست، شهرت پرستنده. آنکه خواهان شهرت و معروفیت است.
- شهرت پرستی،آوازه پرستی.
- شهرت پیدا کردن، مشهور شدن. معروفیت یافتن.
- شهرت جو، جویندۀ شهرت.
- شهرت جویی، شهرت طلبی. جستن معروفیت. در پی ناموری وآوازه شدن بودن.
- شهرت دادن، اشاعه دادن. انتشار دادن. شایع کردن.
- شهرت داشتن، داشتن معروفیت. نامبردار بودن. ناموری. معروف به ودن: در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه).
- شهرت طلب، آوازه جو. شهرت جو.
- شهرت طلبی، شهرت جویی.
- شهرت کردن، شایع شدن و مشهور گردیدن. (ناظم الاطباء).
- ، نیکنام گشتن و یا بدنام و رسوا شدن. (ناظم الاطباء).
- شهرت گزین، که آوازه شدن گزیند. تلاش کننده نیکنامی. (ناظم الاطباء).
- شهرت یافتن، نیکنام شدن. (ناظم الاطباء).
، افتخار. نازش: مگر شهرت است که... (در تداول عامه). (یادداشت مؤلف).
- امثال:
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
؟
، خبر فاحش و شایع، هر چیزی از خوبی و یا بدی که همه کس آنرا دانسته باشد. نیکنامی یا بدنامی. (ناظم الاطباء) ، آشکارا شدن. آشکار کردن، و با لفظ شدن و کردن مستعمل است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
این کلمه هندی است و به معنای مدت وزمان اندک و ساعت و پاس است. (التفهیم بیرونی مقدمه ص لط) و (ماللهند بیرونی صص 140- 295) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
آوازه، نامبرداری، معروفیت، نام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
پسر ساده، نوکر، ملازم، فدایی، منسوب به گوهر: آنچه از جواهر ساخته شده باشد، جواهر نشان مرصع: همان گوهری تخت و دیبای چین همان یاره و گرز و تیغ و نگین، اصیل با اصل و نسب پاک نژاد: و ندیم باید که گوهری و فاضل و نیکو سیرت... بود. یا اسب گوهری. اسب اصیل و نجیب، دارای جوهر (شمشیر و غیره) : آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا. (مسعود سعد)، گوهر فروش جواهری، جوانمرد سخی، طبیعی فطری: گرمی از شمس گوهری باشد حاجت آمد مرا بگوهر تو. (سوزنی)، ذاتی مقابل عرضی، آنچه که مانند گوهر شفاف و درخشان باشد: هم از آب حیوان اسکندری زلالی چنین ساختم گوهری. (نظامی)، عنصری آخشیجی: اگر بهستی مثلث کنیش گردد شی که هر که شی بود گوهری بود ناچار. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
((شُ رَ))
آشکار شدن، معروف گردیدن، معروفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گهری
تصویر گهری
ذاتی، سرشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
آوازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
شهرةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
Celebrity, Fame, Reputation, Stardom
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
célébrité, renommée, réputation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
знаменитость , слава , репутация , звёздность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
ünlü, ün, itibar, yıldızlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
شہرت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
খ্যাতি , তারকাখ্যাতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
คนมีชื่อเสียง , ชื่อเสียง , ชื่อเสียง , ชื่อเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
umaarufu, umaarufu wa nyota
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
ידוען , شهرة , מִשְׁמַעַת , כּוֹכבִיוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
有名人 , 名声 , 評判 , スター性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
Berühmtheit, Ruhm, Ruf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
유명인 , 명성 , 평판 , 스타덤
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
selebriti, ketenaran, reputasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
प्रसिद्धि , प्रसिद्धि , प्रतिष्ठा , प्रसिद्धि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
celebridad, fama, reputación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
celebrità, fama, reputazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
celebridade, fama, reputação, estrelato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
名人 , 名声 , 名誉 , 明星地位
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
sława, reputacja, gwiazdorstwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
знаменитість , слава , репутація , зірковість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهرت
تصویر شهرت
beroemdheid, roem, reputatie, sterrendom
دیکشنری فارسی به هلندی