جدول جو
جدول جو

معنی گهراندازی - جستجوی لغت در جدول جو

گهراندازی(گُ هََ اَ)
مخفف گوهراندازی. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ / گُو هََ اَ)
عمل گوهرانداز. گوهرپاشی. گوهرپراکنی، در بیت زیر، گوهر به دور افکندن، مجازاً، اعراض از مال اندوزی:
چه باید به خون گوهر اندوختن
مرا گوهراندازی آموختن.
نظامی.
، کنایه از سخنان نغز گفتن
لغت نامه دهخدا
(سِ اَکَ)
مخفف گوهرانداز. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو گامْ پَ رَ)
گوهرافشان. گوهرنثار:
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
نظامی.
- گوهرانداز کردن، کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد:
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ اَ)
عمل گوهراندوز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عمل شیرانداز. غالب آمدن بر شیر با مکر و حیله:
رو تو روبه بازی خرگوش بین
مکر شیراندازی خرگوش بین.
مولوی.
، شجاعت و بهادری و دلیری. (ناظم الاطباء). توانایی و کاردانی و آشنایی به فن و رمز کارها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کمانکشی و انداختن تیر خواه تیر کمان باشد یا گلولۀ تفنگ و یا توپ و سایر اسلحه آتشی. (ناظم الاطباء). رمایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل تیرانداز. تیر انداختن. پرتاب کردن تیر از کمان و گلوله از توپ و تفنگ و جز اینها: و مردمان وی (گرگانج) معروفند به جنگ و تیراندازی. (حدود العالم). و پیغامبر (ع) فرموده است: علموا صبیانکم الرمایه و السباحه، گفت بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شنا. (نوروزنامۀ منسوب به خیام).
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد.
حافظ.
رجوع به تیرانداز و تیر انداختن شود
لغت نامه دهخدا
گوهر پاشی نثار کردن گوهر، گوهری را دور ریختن، اعراض از مال اندوزی: چه باید بخون گوهر اندوختن مرا گوهر اندازی آموختن، (نظامی)، سخنان نغز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر پاشی نثار کردن گوهر، گوهری را دور ریختن، اعراض از مال اندوزی: چه باید بخون گوهر اندوختن مرا گوهر اندازی آموختن، (نظامی)، سخنان نغز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر گدازی
تصویر گهر گدازی
عمل و شغل گوهر گداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر اندوزی
تصویر گهر اندوزی
گرد آوری جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر انداز
تصویر گهر انداز
گوهر افشان، فرو ریزنده اشک
فرهنگ لغت هوشیار
رمی، شلیک، شلیک تیر، گلوله باران، مناضلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
إطلاق نارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Marksmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tir à l'arc
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
nişancılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
меткость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
Schießkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
стрільба
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
نشانہ بازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
নিশানা বাज़ি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
ustadi wa kupiga risasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
射击技巧
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
pontaria
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
射撃技術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
יְרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
निशानेबाजी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
ketepatan tembakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
การยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
schietkunst
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
strzelectwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
puntería
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
tiro a segno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیراندازی
تصویر تیراندازی
사격 기술
دیکشنری فارسی به کره ای