جدول جو
جدول جو

معنی گهر - جستجوی لغت در جدول جو

گهر
گوهر، سنگ گران بها از قبیل مروارید، الماس، یاقوت، فیروزه و امثال آن ها، در فلسفه جوهر، اصل، نژاد
تصویری از گهر
تصویر گهر
فرهنگ فارسی عمید
گهر
(گِ)
دهی است از دهستان بویراحمدی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. در کنار شوسۀ آرو به بهبهان. واقع در جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 175 تن است. آب آن از رود خانه خیرآباد تأمین میشود. محصولات آن غلات، میوه، برنج، کنجد و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جوال و گلیم بافی میباشد. ساکنان از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گهر
(گَ هََ)
نام رفیق و همدمی مر افراسیاب را. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). در ولف چنین نامی نیامده است
لغت نامه دهخدا
گهر
مخفف گوهر
تصویری از گهر
تصویر گهر
فرهنگ لغت هوشیار
گهر
((گُ هَ))
از سنگ های قیمتی، اصل، نژاد، ذات، سرشت، گوهر
تصویری از گهر
تصویر گهر
فرهنگ فارسی معین
گهر
جوهر، گوهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گهردخت
تصویر گهردخت
(دخترانه)
دختر دارای اصالت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گهرناز
تصویر گهرناز
(دخترانه)
گوهرناز
فرهنگ نامهای ایرانی
(گُ هََ)
مخفف گوهری:
مهتری کرده و آموخته از خانه خویش
مهتری کردن و آن مهتری او راگهری.
فرخی.
نه در هنرم نقصان نه در گهرم خسران
شیخی هنری دارم میری گهری دارم.
صاحب علی مازندرانی (از آنندراج).
رجوع به گوهری شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد. واقع در 14هزارگزی خاور شهربابک در کنار راه فرعی شهربابک به خاتون آباد. محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 430 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 30هزارگزی جنوب باختر بروجن متصل به راه شلمزار به بروجن. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 3331 تن است. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات، حبوب، زردآلو، سیب و انگور و شغل اهالی زراعت است. دبستان و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
این کلمه هندی است و به معنای مدت وزمان اندک و ساعت و پاس است. (التفهیم بیرونی مقدمه ص لط) و (ماللهند بیرونی صص 140- 295) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
(گَ هََ)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. واقع در 108000 گزی شمال بندرعباس سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس. محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 874 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. و محصول عمده آن خرما و مرکبات و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. مزارع شورانی، دوین درانار، بیشه جزء برزن این ده است. دبستان، پاسگاه ژاندارمری، گمرگ و گارد مسلح دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نشاننده گوهر جواهر نشان، آنچه که در آن گوهر نشانده باشند: ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نژادی
تصویر گهر نژادی
دارای نژاد اصیل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کردن گوهر، گوهر بخشی، جوانمردی سخاوت، ریختن قطرات (ابر)، اشک ریزی، وعظ نصیحت
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نژادی اصیل نژاده: طاهری گوهر نژادی از نژاد طاهری عزم او عزم و کمال او کمال ورای رای. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نشاندن
تصویر گهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نثار
تصویر گهر نثار
کسی که جواهر نثار کند گوهر افشان جواهر ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نشانی
تصویر گهر نشانی
عمل و شغل گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
نگارنده جواهر زینت دهنده گوهر، مزین بجواهر مرصع گوهر نشانده: تاجی گوهر نگار بر سر نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نگاری
تصویر گهر نگاری
عمل گوهر نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نمایی
تصویر گهر نمایی
نشان دادن گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
دارای اصل و نسب عالی: چو گوهر نهادست و گوهر نژاد خطرناکی گوهر آرد بیاد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
با گوهر شدن ثروتمند گردیدن، جواهر فروش شدن، اصالت یافتن نژاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهرخیز
تصویر گهرخیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهردان
تصویر گهردان
جای گوهر صندوقچه جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهرستان
تصویر گهرستان
جایی که در آن گوهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوهر: دارای گوهر: چشمه صلب پدر چون شد بکاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من. (خاقانی)، مزین بجواهر مرصع به در: و اگر بخواهی اسب بازین و ساز گوهرین و مرواریدین و زرین و یاقوتین بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
پسر ساده، نوکر، ملازم، فدایی، منسوب به گوهر: آنچه از جواهر ساخته شده باشد، جواهر نشان مرصع: همان گوهری تخت و دیبای چین همان یاره و گرز و تیغ و نگین، اصیل با اصل و نسب پاک نژاد: و ندیم باید که گوهری و فاضل و نیکو سیرت... بود. یا اسب گوهری. اسب اصیل و نجیب، دارای جوهر (شمشیر و غیره) : آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا. (مسعود سعد)، گوهر فروش جواهری، جوانمرد سخی، طبیعی فطری: گرمی از شمس گوهری باشد حاجت آمد مرا بگوهر تو. (سوزنی)، ذاتی مقابل عرضی، آنچه که مانند گوهر شفاف و درخشان باشد: هم از آب حیوان اسکندری زلالی چنین ساختم گوهری. (نظامی)، عنصری آخشیجی: اگر بهستی مثلث کنیش گردد شی که هر که شی بود گوهری بود ناچار. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ای از گوهر، مهره ای که گویند در مغز مار است و بدست هر کس افتد خوشبخت گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهری
تصویر گهری
ذاتی، سرشتی
فرهنگ فارسی معین
گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی