جدول جو
جدول جو

معنی گنگدیز - جستجوی لغت در جدول جو

گنگدیز
(گَ)
گنگ دز. گنگ دژ:
ز گنگدیز به فرمان شاه بستاند
هزار پیل دمان هر یکی چو حصن حصین.
فرخی.
و رجوع به گنگ دزو گنگ دژ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگیز
تصویر چنگیز
(پسرانه)
قوی، محکم، نام پادشاه معروف مغول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
گنده بودن، درشتی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگریز
تصویر انگریز
گیاهی پر خار و دارای گل های زرد
انگلیس، تلفظ دیگر از نام انگلیس که در هندوستان از زبان پرتغالی گرفته شده و بعد در بعضی کشورهای اسلامی هم متداول شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود، نوعی جست و خیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
بدبویی، بوی بد دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
انگیختن، پسوند متصل به واژه به معنای انگیزنده مثلاً اسب انگیز، اسف انگیز، شورانگیز، طرب انگیز، غم انگیز، فتنه انگیز، انگیزه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ تَ / تِ خوا / خا)
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج). سخی و جوانمرد، مسرف. مبذر. (ناظم الاطباء) ، ریزندۀ گنج:
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
نظامی.
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
نظامی.
- خاطر گنج ریز، گهربار. گهرزاد. مجازاً وقاد:
به آواز پوشیدگان گفت خیز
گزارش کن از خاطر گنج ریز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه که در 13500 گزی جنوب باختری هشتیان و 3 هزارگزی شمال راه ارابه رو سرو واقع شده است. هوای آن سرد سالم وسکنه اش 447 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 31000 گزی شمال خاوری بخش و 17000 گزی شوسۀ تبریز به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 182 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 1000گزی جنوب ساردوئیه و 1000گزی راه فرعی راین به ساردوئیه واقع شده و سکنه اش 52 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ / رِ)
ده کوچکی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان که در 40000 گزی باختر زرند و 16000گزی خاور راه مالرو زرند به راور قرار گرفته است. سکنۀ آن 27 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شنگویز. (از جهانگیری). شنگویل. شنگبیل. (رشیدی). ژنگویز. ژنگویل. ژنگبیل. (آنندراج). زنجبیل. شرابی باشد که از درخت خرما حاصل شود و به زبان پهلوی زنجبیل را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). جهانگیری و برهان گفته اند که به لغت پهلوی زنجبیل است و چنین نیست، زنجبیل معرب است چنانکه رشیدی گفته و در شرح قاموس زنجبیل بمعنی شراب و چشمه ای است در بهشت و اهل معنی شراب زنجبیل را مستی و جذبۀ الهی دانند. (از انجمن آرا). و رجوع به شنگویز شود
لغت نامه دهخدا
(شَنْگْ)
شنگویر. شنگبیر. شنگویل. شنگبیل. (رشیدی). شنگ بیز. شرابی است که از درخت خرما بهم رسد. (از برهان). شراب خرما. (ناظم الاطباء). شنگویر. شنگبیل. بمعنی زنجبیل است. (حاشیۀ برهان چ معین). بزبان پهلوی بزر زنجبیل. (فهرست مخزن الادویه). زنجبیل. (دهار). شرابی باشد که از درخت خرما حاصل کنند و آن را به هندی سیدی گویند و به زبان پهلوی زنجبیل. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیره ای از عرب هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رستنیی باشد و گل آن مانند گل خسک زرد می شود و اطراف آن خار دارد و آن را بعربی قرطم بری خوانند و به یونانی طریغان گویند. (از برهان قاطع) (هفت قلزم) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
صاحب غیاث اللغات از قول سروری و مؤید و دیگران (و به تبعیت از او آنندراج) آرد: این لفظ بزیادت یای تحتانی غلط است و صحیح آن رنگرز است و اگر به معنی نقاش و مصور و معمار گویند صحیح باشد - انتهی. اما این مطلب یعنی غلط بودن رنگریز صحیح نیست و رنگریز در نظم و نثر قدما در معنی رنگرز استعمال شده است: صباغ، رنگریز. (مهذب الاسماء) (دهار). ممصل، پالونه یا پاتیلۀ رنگریز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب).
این دهر رنگریز مرا صوف و اطلس است
این چرخ نقره خنگ مرا اسب و استر است.
سیدحسن غزنوی.
تیغ تو رنگریز وضمیر تو نقش بند
خلق تو گل فروش و زبانت شکرگر است.
سیدحسن غزنوی.
نقش بند چمنش باد ز چین لطف است
رنگریز شمرش ماه ز چرخ کرم است.
اثیرالدین اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
منسوب به گنبد: بشکل گنبد، گنبد، خیمه که بیک ستون بر پای باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
محرک، انگیزه، تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندگی
تصویر گندگی
سطبری، کلفتی، درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگریز
تصویر رنگریز
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجریز
تصویر گنجریز
جوانمرد و بسیار بخش، سخی، مسرف و مبذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیز
تصویر انگیز
آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک، انگیزه، در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند، اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمه کوچک، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگریز
تصویر رنگریز
کسی که کارش رنگ کردن نخ، پارچه و... می باشد، رنگرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
Domed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
en forme de dôme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abobadado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kuppelförmig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kopułowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abovedado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
a cupola
دیکشنری فارسی به ایتالیایی