جدول جو
جدول جو

معنی گنکور - جستجوی لغت در جدول جو

گنکور(گُ)
ادموند هوات د (1822- 1896 میلادی). در نانسی متولد شد. وی رمان نویس رئالیست فرانسوی و نویسندۀ ژرمنی لاسرتو، رنه موپرن و هنر در قرن هیجدهم و غیره است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجور
تصویر گنجور
صاحب گنج، خزانه دار
فرهنگ فارسی عمید
جلسۀ آزمون کتبی که داوطلبان برای ورود به دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی در آن شرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تهرود بخش راین شهرستان بم، در 43هزارگزی جنوب شرقی راین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و پسته، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طریق ینکور، راه نبهره و بر غیر قصد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه پنهانی و مخفی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انکارکرده شده و ناشناخته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجهول. ج، مناکیر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ماری را گویند که تازه پوست افکنده باشد. (برهان) (آنندراج) :
از گفتن نیک وز نکویی
گنگ است و برهنه همچو گنکار.
شهاب الدین عبدالرحمن (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گَ وَ)
مرکّب از: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی، پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی)، خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297)، خزانچی. بندار. (مجموعۀ مترادفات ص 303)، حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی:
ز دستور گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید.
فردوسی.
به گنجور فرمود شاه جهان
که زر آورد در میان مهان.
فردوسی.
همه کداخدیند مزدور کیست
همه گنج دارند گنجور کیست ؟
فردوسی.
ز گنجور خود جامۀ نو بجست
به آب اندر آمد سر و تن بشست.
فردوسی.
زمان بنده کردار مزدور توست
زمین گنج و خورشید گنجور توست.
اسدی.
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255)،
ز آمدن شاه اختران به حمل گشت
هر شجری چون گشاده گنجی گنجور.
سوزنی.
به خدمت پیش تخت شاه شاپور
چو پیش گنج بادآورد گنجور.
نظامی.
کلید و نسخه پیش آوردگنجور
زمین از بار گوهر گشت رنجور.
نظامی.
ای جاهل علم اگر بکوشی
گنجور شوی ز علم گنجور.
ناصرخسرو.
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی.
، حافظ. نگاهبان:
گنجور هنرهای خویش گردی
گر باشد مالت وگر نباشد.
ناصرخسرو.
جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو
خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول.
ناصرخسرو.
، مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُنْ)
ادموند لوئی. یکی از نویسندگان فرانسه وپیرو مکتب ناتورالیست است که در سال 1822م. در نانسی به دنیا آمد. داستانهای معروفی که نوشته است عبارتند از: ژرمینی، لاسرتو، رنه موپرین. این نویسنده در هنرهای قرن هیجدهم تحقیق کرده و روزنامۀ قابل توجهی نیز انتشار داده است و به سال 1896 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شنگور. کماچۀ دیرک خیمه یعنی تخته ای مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند، بادریسۀ دوک یعنی چوب و چرمی که بر گلوی آن کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مسابقه (مخصوصاً برای ورود به دانشگاه یا مؤسسه ای دیگر). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
ناشناختن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج). نکر. نکر. نکیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نکر. (متن اللغه). رجوع به نکر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
هم آهنگی، همکاری، مسابقه، رقابت
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
ماری را گویند که تازه پوست افکنده باشد: از گفتن نیک و ز نکویی گنگ است و برهنه همچو گنکار. (شهاب الدین عبدالرحمن)
فرهنگ لغت هوشیار
خزانه دار، بندار، خزانچی، بایگان، خازن، انباردار، خاصگی، حافظ گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجور
تصویر گنجور
((گَ وَ))
خزانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
((کُ))
مسابقه، امتحان ورودی
فرهنگ فارسی معین
خازن، خزانه دار، خزینه دار، گنج بان، صاحب گنج، گنج دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزمایش، آزمون، امتحان، مسابقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد