جدول جو
جدول جو

معنی گنسن - جستجوی لغت در جدول جو

گنسن
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ نِ)
خدای علم و ادبیات به عقیدۀ هندوان، که دارای سری چون سر فیل است
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ لَ)
مرکز بخش سن ااوواز از ناحیۀ پنتواز در فرانسه دارای 4900 تن جمعیت. گنس زادبوم فیلیپ اگوست بوده است
لغت نامه دهخدا
(ژُ سُ)
جانسن. بنژامن. نام یکی از بهترین شعرای درام نویس انگلیس. مولد وستمینستر بسال 1572 یا 1573و وفات بسال 1637 میلادی وی را بن ژنسن نیز میگفتند
جانسن. سموئل. نام نویسنده و نقّاد انگلیسی متولد در لیشفیلد و متوفی در لندن (1709-1784 میلادی). مؤلف کتاب تذکرۀ زندگانی شعرای انگلیس
جانسن. اندریو. نام رئیس جمهوری اتازونی در سال 1865 میلادی وی پس از کشته شدن لینکلن به مقام ریاست جمهور رسید (1808-1875 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ)
حرام مغز و آن چیزی است سفید از جنس عصب که میان سوراخهای مهرۀ پشت و گردن میباشد و خوردن آن حرام است. (منتهی الارب). تیزی مهره های پشت. (غیاث) (آنندراج). سر استخوانهای سینه و کنارۀ استخوانهای پهلو که در سینه است. ج، سناسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سر استخوان پهلو از سوی پشت. ج، سناسن. (مهذب الاسماء). سر استخوانهای پهلو از سوی پشت یااز سوی سینه با تیزی مهره های پشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دزی ج 1 ص 693 شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سر چرخ دول. (ناظم الاطباء). سر چرخ دلو. سنسنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
سخن نافصیح و غیربلیغ. (برهان) (ناظم الاطباء). سنسان. رجوع به سنسان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ / وِ)
ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 180000گزی جنوب کهنوج و 6000گزی جنوب راه مالرو رمشک به مارز واقع شده است. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ دَ)
گندیدن و بدبو شدن. (آنندراج). پوسیدن و گنده شدن و بوی بد کردن و تند و بدبوی شدن. (ناظم الاطباء) ، گرم شدن. (شعوری ج 2 ورق 303) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
مرکز بخش ایزر از ناحیۀ گرنبل در فرانسه که دارای 950 تن جمعیت و راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(اُ شُ دَ)
در دیلمان و گیلان، برخوردن. برخورد کردن. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ص 215)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل، در 30 هزارگزی مغرب بلده و 19 هزارگزی مشرق راه چالوس به تهران در حدود کندوان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ نِ)
در گیلان، برخورد کردن به جایی یا به چیزی برخوردن، مثلاً گویند ’اسب راشون ده بو بگنته به دیوار’، یعنی اسب داشت راه میرفت به دیوار برخورد. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ص 215). و رجوع به گنستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنسن
تصویر سنسن
ویشمغز (مغز حرام) تشنگی، نوک سر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندن
تصویر گندن
پوسیده و گنده شدن و بوی بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از توابع نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
منگ گیج، خسیس
فرهنگ گویش مازندرانی
آن که پیوسته بزاق از دهانش روان باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گزیدن، سیخ زدن، برخوردن نمودن، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی