جدول جو
جدول جو

معنی گندک - جستجوی لغت در جدول جو

گندک
گوگرد، باروت
تصویری از گندک
تصویر گندک
فرهنگ فارسی عمید
گندک(گَ دَ)
گوگرد. (برهان) (آنندراج). ظاهراًاین کلمه هندی است. (رشیدی). رجوع به گندش و گوگرد شود. در الفاظالادویه گندهک به معنی گوگرد آمده و هندی دانسته شده است. رجوع به همین کلمه شود، باروت. (برهان) (آنندراج). رجوع به باروت شود
لغت نامه دهخدا
گندک(گَ دَ)
قریه ای است در چهار فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق رام هرمز (در فارس) . (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 216)
لغت نامه دهخدا
گندک(گُ دَ)
در لغت فرس اسدی چ اقبال در حاشیۀ ص 439 ذیل واژۀ غوزه آمده: گوزۀ پنبه باشد و گندک نیز گویند و به تازی جوزی خوانند. در قم گندل به این معنی است. و رجوع به گندشک شود
لغت نامه دهخدا
گندک
گوگرد، باروت
تصویری از گندک
تصویر گندک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندم
تصویر گندم
(دخترانه)
دانه خوراکی غنی از نشاسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گندمک
تصویر گندمک
(دخترانه)
گندم کوچک، سبزی بهاره خوردنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گنده
تصویر گنده
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندک
تصویر پندک
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، بندق، گلوژ، گلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندا
تصویر گندا
فیلسوف، حکیم، کاهن، کندا، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندک
تصویر مندک
پست، کم، اندک، کاسد، کساد کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندک
تصویر کندک
ریزۀ نان، پارۀ نان، نان ریزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردک
تصویر گردک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندک
تصویر بندک
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده
تصویر گنده
مقابل کوچک، بزرگ، کلان، گلولۀ خمیر، گلولۀ پنبه، کوفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندم
تصویر گندم
نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه می کنند، بوتۀ این گیاه برگ های بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است، حنطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندا
تصویر گندا
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده، گنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فندک
تصویر فندک
وسیله ای فلزی دارای سنگ چخماق و فتیله برای روشن کردن آتش، به ویژه سیگار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
یکی از انهار هند. (ماللهند بیرونی ص 129)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بوی بد دهد عفن متعفن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خود دارد چیست... یا تخم مرغ گندا. تخم مرغ فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
بدبویی تعفن: و از آبها گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده
تصویر گنده
خشن، ستبر، درشت، زبر، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندو
تصویر گندو
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از غلات که از آرد آن نان درست میکنند و یکی از غذاهای اصلی انسان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندک
تصویر کندک
نان ریز ریز شده نان پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فندک ک چراغی کم سوی که اییاران باخوددارند، غندک چون سیب
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند پارسی است درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب. آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند (غالبا برای آتش زدن سیگار به کار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه. در فصل 27 بندهشن یا دین آگاسی در پاره 23 آمده: (... . ده سرتک (گونه) دیگر است که اندرون شاید خوردن و بیرون نشاید خوردن چون بادام انار نارگیل پندک (فندق) شاهبلوط پسته و جز اینها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، قلیل، قطره، چیزکم کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندک
تصویر جندک
مسکوک مسین کوچک که نصف نیم پول قیمت داشت (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندک
تصویر بندک
گلوله پنبه پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندن
تصویر گندن
پوسیده و گنده شدن و بوی بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندک
تصویر کندک
خندق
فرهنگ واژه فارسی سره