جدول جو
جدول جو

معنی گندنایی - جستجوی لغت در جدول جو

گندنایی
(گَ دَ)
به رنگ گندنا و به شکل گندنا:
از خون دشمن تو گر سرخ رو نباشد
سرسبزیش مبادا شمشیر گندنایی.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا
گندنایی
بشکل گندنا: از خون دشمن تو گر سرخ رو نباشد سر سبزیش مبادا شمشیر گندنایی. (رفیع لبنانی)، برنگ گندنا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندنا
تصویر گندنا
تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود، در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود، ویتامین B و C و آهن دارد، ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند
گندنای کوهی: در علم زیست شناسی فراسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
کار و پیشۀ گدا، برای مثال طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴ - ۶۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
گنده شدن. عفونت. نتن. و رجوع به گندا و گندای شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بندپاییان. شاخه ای از جانوران غیرذی فقار که دارای پوستۀ کیتینی هستند و دارای قرینۀ دوطرفی میباشند و بدنشان از بندها و حلقه های متعدد ساخته شده که در گونه ها و انواع مختلف آنها فرق میکند. و همچنین اندام حرکتی آنها هم بندبند است. تنفس این جانوران پوستی است و بوسیلۀ مجاری هوایی که انتهای آنها به پوست بدن باز میشود انجام میگردد. از اختصاصات این جانوران پوست اندازی آنها است که در گونه ها و تیره های مختلف در هر سال یک یا چند مرتبه انجام میشود. پامفصلیان. این شاخه از جانواران را به چهار رده تقسیم میکنند: 1- سخت پوستان. 2- عنکبوتیان. 3- هزارپاییان. 4- حشرات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
عمل گندیدن. اثر گندیدن. رجوع به گندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قریه ای است در شش فرسنگی مشرقی بشکان (از ناحیۀ دشتی فارس) . (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 213)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ / زُ)
ضدعفونی کردن. (واژه های مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آلودگی به گرد. خاک آلودگی. غبره. (دهار) ، به رنگ خاک. خاکی رنگ بودن: مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به زردی. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
توانائی گنجیدن. (ناظم الاطباء). گنجایش:
گفت اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من در یک سرا.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 61).
، توانائی. قدرت. (ناظم الاطباء).
- گنجایی داشتن، ظرفیت و گنجایش داشتن: این مملکتی است که طفیلی را گنجایی دارد. (نفحات الانس جامی). او به مکنت و ثروت و خیول و دواب و غنایم به مرتبه ای بود که در ساحت اردبیل گنجایی نداشت. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 10).
- گنجایی یافتن، گنجیدن و گنجایش یافتن: چاپلوسی و خدمت می کند تا در دل شیخ گنجایی یابد. (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام موضعی نزدیک اصفهان که طوایف لر درمدت تابستان از آنجا عبور می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب است به اندابن عدی بن تجیب و آن بطنی از تجیب است و از آن قوم است ابوعمرو سالم بن غیلان اندایی در گذشته به سال 153 ه. ق. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تره کراث: کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده بکرد گندنا. (ناصر خسرو) یا گندمینه کوهی. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گدا شغل گدا دریوزه کدیه: طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد، (جامی) یا به گدایی افتادن، گدا شدن تهیدست گردیدن: بعد از یکی دو سال پولها خرج شد و بگدایی افتادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانایی
تصویر نانایی
(کودکان) بزن وبکوب ورقص وآواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندایی
تصویر مندایی
ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
گنجایش: گفت اکنون چون منی ای من درآ نیست گنجایش دو من در یک سرا. (مثنوی)، توانایی گنجیدن: محبت اغیار را در باطن وی گنجایی نمیاید، توانایی قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
جادوگری سحر احکام نجوم: کسب کردن بکندا یی و بکاهنی و شعبده و جز از آن محرم و محظور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندایی
تصویر گندایی
بدبویی عفونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندندگی
تصویر گندندگی
گندنده بودن عمل گندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلودگی بگرد و غبار مغبری، برنگ خاک بودن: گردناکی و سپیدی آمیخته بزردی یا گندم گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناکی
تصویر خندناکی
خنده ناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندنا
تصویر گندنا
((گَ دَ))
تره، از سبزی های خوردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
((گَ یا گِ))
عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی، کار گدا
فرهنگ فارسی معین
ضدعفونی، عفونت زدایی، میکرب زدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
Beggarly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
mendigo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
bettelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
żebraczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
жалкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
жебрацький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
mendigo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی