جدول جو
جدول جو

معنی گندقاضی - جستجوی لغت در جدول جو

گندقاضی(گُ)
قریه ای است در شش فرسنگی مشرقی بشکان (از ناحیۀ دشتی فارس) . (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 213)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ دَ)
به رنگ گندنا و به شکل گندنا:
از خون دشمن تو گر سرخ رو نباشد
سرسبزیش مبادا شمشیر گندنایی.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنده شدن. عفونت. نتن. و رجوع به گندا و گندای شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فالگو. فالگیر. رمال. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
هر چیز گندیده که از آن بوی بد برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به گندا شود
لغت نامه دهخدا
بشکل گندنا: از خون دشمن تو گر سرخ رو نباشد سر سبزیش مبادا شمشیر گندنایی. (رفیع لبنانی)، برنگ گندنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندایی
تصویر گندایی
بدبویی عفونت
فرهنگ لغت هوشیار