جدول جو
جدول جو

معنی گندبو - جستجوی لغت در جدول جو

گندبو(گُ بُ)
پادشاه بورگونی، عموی کلوتیلد که در سال 516 میلادی مرده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ دِ)
نام وزیر ضحاک. این کلمه در اوستا بصورت گندروه آمده است، در آبان یشت بند 27 از این شخص با صفت زرین پاشنه (زئی ری پاشنم) یاد شده است و در کتب متأخران او را (کندرب زره پاشنه) خوانده اند به معنی (کسی که آب دریا تا پاشنۀ او بود). در این قول کلمه زئیری اوستایی را که بمعنی زرین است با کلمه دیگر اوستایی زریا که به معنی دریا است اشتباه کرده اند، در شاهنامه نیز گندرو نام وزیر ضحاک است:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دلسوزی کدخدای
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
از این بیت برمی آید که فردوسی آنرا با کاف تازی خوانده است. در مجمل التواریخ و القصص نیز در باب العاشر، (اندر عهد ضحاک) آمده: ’وکیلش را کندروق گفتندی’. کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد، در کتب متأخران نیز جای او در میان دریا تصور شده، چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا می کند که او را در کنار دریای فراخکرت بکشد. در بند 50 از فصل 27 مینوخرد، او (دیوی آپیک کندرو (دیو آبی کندرو)) نامیده شده است. (از مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 48 و 419). در برهان قاطع این کلمه کندرو بر وزن گفتگو و در شمس اللغات کندری به ضم اول آمده که ظاهراً مصحف کندرو است. در التفهیم (چ همایی ص 258) نام وزیر ضحاک ارمائیل و در آثار الباقیه بیرونی (به نقل همایی در حاشیۀ ص 258) از مائیل آمده است
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان که در 20000گزی شمال زرند و 12000گزی خاور فرعی زرند به راور واقع شده و سکنه اش یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شان عسل باشد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 304). کندو و آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به کندو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندو
تصویر گندو
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
آب راکد و بویناک
فرهنگ گویش مازندرانی