جدول جو
جدول جو

معنی گنجوی - جستجوی لغت در جدول جو

گنجوی
از مردم گنجه مثلاً نظامی گنجوی
تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
فرهنگ فارسی عمید
گنجوی(گَ جَ)
منسوب به گنجه. جنزوی. رجوع به گنجه شود
لغت نامه دهخدا
گنجوی
منسوب به گنجه از مردم گنجه گنجه یی: نظامی گنجوی
تصویری از گنجوی
تصویر گنجوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجور
تصویر گنجور
صاحب گنج، خزانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
خزینه ای. دفینه ای. منسوب به گنج. آنچه از گنج باشد. آنچه در گنج باشد:
درمهای گنجی بر آن کشت زار
بریزند پیش خداوندگار.
فردوسی.
به درگاه ایوانش بنشاندی
درمهای گنجی برافشاندی.
فردوسی.
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج.
فردوسی.
و رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ یِ گَ جَ)
حکیم نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید، ملقب به جمال الدین و مکنی به ابومحمد و معروف به حکیم نظامی گنجوی. از اعاظم شعرای فارسی زبان است. وی در حوالی سنۀ 530 هجری قمری از مادری کردنژاد در گنجه بزاد و همه عمر خود را در گنجه به زهد و عزلت بسر برد و تنها سفری کوتاه مدت به دعوت سلطان قزل ارسلان به سی فرسنگی گنجه کرد و از این پادشاه عزت و حرمت دید. از شاعران همزمان خویش با خاقانی ارتباط داشته است و در مرگ او رثائی گفته است. از شاهان معاصر با اینان مربوط بوده است: فخرالدین بهرامشاه حکمفرمای ارزنگان از دست نشاندگان قلج ارسلان که کتاب مخزن الاسرار را به نام او به نظم درآورده است، اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان که منظومۀ خسرو و شیرین بدو تقدیم شده است، و طغرل بن ارسلان سلجوقی و قزل ارسلان بن ایلدگز که در همین منظومه از ایشان نام برده است، ابوالمظفر اخستان بن منوچهرشروانشاه که لیلی و مجنون را به نام او کرده است، نصرهالدین ابوبکر بن جهان پهلوان اتابک آذربایجان که شرفنامه به نام او مصدر است، و چند تن دیگر از امرا و اتابکان آن سامان. در تاریخ وفات نظامی هم چون تاریخ ولادتش اختلاف است، دولتشاه سال را نوشته است و حاجی خلیفه 596 و آذر بیگدلی 589 و هدایت 576 و تقی الدین کاشی 606 و مؤلف نتایج الافکار 602 هجری قمری بنا به تحقیقی که آقای دکتر صفا کرده است با احتساب 84 سال عمر نظامی و فرض اینکه وی در سال 530 ولادت یافته باشد عدد 614 برای سال درگذشت او به صواب نزدیکتر می نماید. مدفن او در گنجه است. آقای دکتر صفا راجع به سبک و اشعار نظامی آرد: ’نظامی از شاعرانی است که بی شک باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست، وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست با ایجاد یا تکمیل سبک خاصی توفیق یابد... تنها شاعری که توانست شعر تمثیلی را در زبان فارسی به حد اعلای تکامل برساند نظامی است، وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند در هر مورد و تصویر جزئیات و نیروی تخیل و دقت در وصف و ایجاد مناظر رائع و ریزه کاری در توصیف طبیعت و اشخاص و احوال و بکار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است آثاری که از این سخنسرای قوی طبع نازک اندیشه بازمانده است، عبارت است از:
1- دیوان قصاید و غزل ها و قطعات او که به روایت دولتشاه بالغ بر 20000 بیت بوده است، و اکنون از آن همه جز مختصری بدست نیست، قصاید و غزلیات بازمانده از آن دیوان بزرگ را مرحوم وحید دستگردی فراهم آورده و به نام گنجینۀ گنجوی منتشر ساخته است. و اینک نمونه ای از اشعار این دیوان. از قصاید اوست:
در این چمن که ز پیری خمیده شد کمرم
ز شاخه های بقا بعد ازین چه بهره برم
نه سایه ای است ز نخلم نه میوه ای کس را
که تندباد حوادث بریخت برگ و برم
ز نافه مشک تر آیدپدید و این عجب است
که نافه گشت عیان از سواد مشک ترم
نشست برف گران بر سرم ز موی سپید
ز پست گشتن بام وجود در خطرم
شدم ز ضعف بدانسان که گر چو سایه به خاک
مرا کشند نیابد کسی از آن اثرم...
کمان صفت به دوتا گشت قامتم گوئی
ز بیم تیر اجل رفته در پس سپرم...
و نیز:
خوشا جانی کز او جانی بیاسود
نه درویشی که سلطانی بیاسود
نکوئی بر نکوروئی بماناد
که از لبهاش دندانی بیاسود
به عمر خود پریشانی مبیناد
دلی کز وی پریشانی بیاسود.
2- مثنوی مخزن الاسرار که در حدود 2260 بیت است به بحر سریع، مشتمل بر 20 مقاله در اخلاق و مواعظ و حکم که در حدود سال 570 هجری قمری به اتمام رسیده است و از آن است این ابیات:
ای به زمین بر چو فلک نازنین
نازکشت هم فلک و هم زمین...
هر که تو بینی ز سپید و سیاه
بر سر کاری است درین کارگاه
جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در
هر که درین پرده نشانیش هست
درخور تن قیمت جانیش هست...
نیک و بد ملک به کار تواند
در بد و نیک آینه دار تواند.
3- مثنوی خسرو و شیرین به بحر هزج مسدس مقصور و محذوف در 6500 بیت، که به سال 576 هجری قمری نظمش پایان گرفته است و این مثنوی از دلکش ترین شاهکارهای عشقی زبان فارسی است. ابیات زیر در توصیف آب تنی کردن شیرین از آنجاست:
چو قصد چشمه کردآن چشمۀ نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد
پرندی آسمانگون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کرد نیلوفر به نسرین
حصارش نیل شد، یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه
تن سیمینش می غلطید در آب
چو غلط قاقمی برروی سنجاب
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده دردست
مگردانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نوش خواهد رسیدن
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب.
4- مثنوی لیلی و مجنون به بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور و محذوف و 4700 بیت است، نظم این مثنوی به سال 588 هجری قمری به پایان رسیده است و از آنجاست:
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست، پس بخندید
ازجای چو مار حلقه برجست
در حلقۀ زلف کعبه زد دست
می گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقۀ عشق جان فروشم
بی حلقۀ او مباد گوشم...
یارب به خدائی خدائیت
و آنگه به کمال پادشائیت
کز عشق بغایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشقتر از این کنم که هستم.
5- مثنوی هفت پیکر که آن را بهرامنامه و هفت گنبد نیز خوانده اند، در 5136 بیت به بحر خفیف مسدس مخبون مقصور و محذوف است در سرگذشت افسانه ای بهرام گور، عشقبازی او با هفت دختر از شاهزادگان هفت اقلیم، ازآن منظومه است در صفت خورنق:
چونکه برشد به بام او بهرام
زهره برداشت بر نشاطش جام
کوشکی دید کرده چون گردون
آفتابش درون و ماه برون
آفتاب از درون به جلوه گری
مه ز بیرون چراغ رهگذری
بر سر او همیشه باد وزان
دوراز آن باد کوست باد خزان.
6- مثنوی دیگر اسکندرنامه است در 10500 بیت به بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف، مشتمل بر دو بخش یکی شرفنامه، دیگری اقبالنامه که در حوالی سال 600 به اتمام رسیده است. و این ابیات در مرگ دارا از آن کتاب است:
سکندر چو دانست کآن ابلهان
دلیرند بر خون شاهنشهان
پشیمان شد از کرده پیمان خویش
که برخاستش عصمت از جان خویش
چو در موکب قلب دارا رسید
ز موکب روان هیچکس را ندید
تن مرزبان دید در خاک و خون
کلاه کیانی شده سرنگون
سلیمانی افتاده در پای مور
همان پشه ای کرده بر پیل زور
به بازوی بهمن برآموده مار
ز رویین دژ افتاده اسفندیار
نهال فریدون و گلزار جم
بباد خزان گشته تاراج غم
نسب نامۀ دولت کیقباد
ورق بر ورق هر سوئی برده باد.
(از تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا ج 2 صص 798- 824). و نیز رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 396 و کشف الظنون بند 704 و 724 و مجمعالفصحا ج 1 ص 637 و تذکره الشعراء چ هند ص 81 و مجلۀ مهر شمارۀ 8 سال 5 و حماسه سرائی در ایران ص 345 و شعر العجم ج 1 ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ گَ جَ)
از شاعران است. او را استاد قوامی مطرزی خباز میخوانند و عم شیخ نظامی میدانند. گویند میان او و حکیم سوزنی مهاجات بوده. وی در صنایع و بدایع سخن صاحب مهارت است و در قصیده ای که مطلع آن این است:
ای فلک راهوای قدر تو بار
وی ملک را ثنای صدر تو کار
جمیع صنایع شعری را آشکار فرموده است. او راست:
دلا امروز کاری کن که فریادت رسد فردا
چه باشی طالب دنیا کز آن غالب شود سودا
ز دام آز بیرون جه که یونس خور بود ماهی
ز بید ناز فارغ شو که وامق کش بود عذرا.
تو در دنبال دنیایی و مرگ اندر قفای تو
ز پیشت هیبت شر است و از پس بیم اژدرها.
(مجمع الفصحاء ج 1 ص 478)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عَ)
گنجوی. شاعر معاصر و مداح شروانشاه کبیر جلال الدنیا و الدین اخستان منوچهر و فرزندان او بود و خاقانی و فلکی شروانی هر دو شاگرد وی بوده اند و حمدالله مستوفی گوید که ابوالعلاء دختر خود به خاقانی داد و فلکی شروانی نیز هوس دامادی بوالعلاء کرد و چون میسر نگشت برنجید و استعداد مهاجرت کرد. ابوالعلاء بیست هزار درم به شاگرد بخشید و گفت فرزند این بهای پنجاه کنیزک ترکیه که همه بهتر از دختر ابوالعلایند و فلکی بدین راضی وخشنود شد و نظامی گنجوی و ابوالعلاء فلکی و ذوالفقارو شاهفور بروزگار او بودند و لقب او نظام الدین است و میان او و داماد خود خاقانی، نقاری پدید آمد و به مهاجات کشید. رجوع به تذکرۀ دولتشاه چ لیدن ص 70 و مجمعالفصحاء ج 1 ص 81 و 381 و کتاب شاهد صادق شود
لغت نامه دهخدا
اسماعیل جنزوی (گنجوی) ازمردم جنزه قریه ای باصفهان یا شهری به ارّان میان شروان و آذربایجان. و صاحب تاج العروس گوید: در نسبت اوجنزی نیز آمده است و اصح آن است که وی منسوب به گنجۀ ارّان است. و او شروطی بود به دمشق و محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَ بِ گَ جَ)
شاعری از مردم گنجه و شوی مهستی شاعر معروف
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
سه فرسخ و نیم شمالی دیر است (از دهات بلوک دشتی فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 34هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 13هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به سراسکند واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 102 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ مُدْ دی نِ گَ جَ)
محمود مکنی به ابوالعلاءو ملقب به ملک الشعرا و استادالشعرا. رجوع به ابوالعلاء گنجوی و نیز رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 213 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گَ وَ)
مرکّب از: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی، پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی)، خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297)، خزانچی. بندار. (مجموعۀ مترادفات ص 303)، حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی:
ز دستور گنجور بستد کلید
همه کاخ و میدان درم گسترید.
فردوسی.
به گنجور فرمود شاه جهان
که زر آورد در میان مهان.
فردوسی.
همه کداخدیند مزدور کیست
همه گنج دارند گنجور کیست ؟
فردوسی.
ز گنجور خود جامۀ نو بجست
به آب اندر آمد سر و تن بشست.
فردوسی.
زمان بنده کردار مزدور توست
زمین گنج و خورشید گنجور توست.
اسدی.
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچۀ باد آمد خس.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255)،
ز آمدن شاه اختران به حمل گشت
هر شجری چون گشاده گنجی گنجور.
سوزنی.
به خدمت پیش تخت شاه شاپور
چو پیش گنج بادآورد گنجور.
نظامی.
کلید و نسخه پیش آوردگنجور
زمین از بار گوهر گشت رنجور.
نظامی.
ای جاهل علم اگر بکوشی
گنجور شوی ز علم گنجور.
ناصرخسرو.
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی.
، حافظ. نگاهبان:
گنجور هنرهای خویش گردی
گر باشد مالت وگر نباشد.
ناصرخسرو.
جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو
خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول.
ناصرخسرو.
، مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن:
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46).
اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تحریف گنجوبر پهلوی به معنی خزانه دار، گنجور. رجوع به یونکر ص 79 شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت زند و پازند بمعنی گنجور است که خزانه دار باشد، و در جای دیگر بجای تحتانی با یاء ابجد نوشته بودند، و اﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج). این کلمه در یک نسخۀ خطی از فرهنگ جهانگیری متعلق به کتابخانه لغت نامۀ دهخدا به صورت گنجوبر آمده است
لغت نامه دهخدا
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
خزانه دار، بندار، خزانچی، بایگان، خازن، انباردار، خاصگی، حافظ گنج
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل گنجور خزانه داری: و گرخان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجی
تصویر گنجی
خزینه، دفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجور
تصویر گنجور
((گَ وَ))
خزانه دار
فرهنگ فارسی معین
خازن، خزانه دار، خزینه دار، گنج بان، صاحب گنج، گنج دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیوان خال خالی و دو رنگ، افرادی که دارای لک های پوستی باشند
فرهنگ گویش مازندرانی