جدول جو
جدول جو

معنی گنجارود - جستجوی لغت در جدول جو

گنجارود
(گَ)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 150 تن است. آب آن از رود خانه پلرود تأمین می شود. محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنجار
تصویر گنجار
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
نام قریه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 239 و 240)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی جنوب خاوری فومن و 1000گزی راه فرعی نصیرمحله به شفت واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 200 تن است. آب آن از نهر امامزاده ابراهیم تأمین می شود. محصولات آن عبارت است از: برنج، ابریشم، لبنیات و عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 35 هزارگزی جنوب باختری خداآفرین و 32500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنۀ آن 66 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
دهی جزء دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، واقع در 23هزارگزی جنوب قم، سر راه شوسۀ قم به کاشان. جلگه، معتدل و دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انار، انجیر و هندوانه. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. مزرعه و اشیجیان و مومن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
محله ای است به بلخ و سنکرود نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از توابع اردبیل. مرکز آن گرمی. دارای 99 قریه و 12000 سکنه است
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بمعنی غازه باشد و آن سرخی است که زنان برروی مالند. گنجاره. گنجر. گنجره. (فرهنگ رشیدی). غازه. غنجار. غنجره. گلگونه. (سروری) (برهان) (آنندراج). بلغونه. غلغونه. (برهان). گلاگونه. گلغوانه. گلغونه. (جهانگیری). آلغونه. آلگونه. والغونه. ولغونه. سرخی. سرخاب. و رجوع به هر یک از این کلمات شود
در تداول مردم خراسان، کثافت و چرک گوشۀ چشم و گوشۀ لب. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
نام پادشاه اوزبک که در زمان سلطان ابوسعید ایلخانی به دربند لشکر کشید و ابوسعید خود به مقابلۀ او شتافت و بعداً امیر چوپان نیز از خراسان به جلو او شتافته از آب کر گذشت و لشکریان او را شکستی سخت داد و بسیاری را اسیر گرفت. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی صص 85-86 شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهات بارفروش (بابل) است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 118). و رجوع به ترجمه همین کتاب ص 195 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع اصفهان و دارای معدن زغال سنگ است، قطر رگه های آن به یک متر و شصت سانتیمتر میرسد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 236 و 40)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی خاور معلم کلایه و 67 هزارگزی راه عمومی. هوای آن سرد و دارای 624 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه شاهرود و الموت تأمین میشود. محصول آن غلات و سیب زمینی و لبنیات و اشجار گردو و میوه جات سردسیری. شغل اهالی زراعت است و بیشتر آنان برای تأمین معاش به تنکابن میروند. قالی و گلیم و کرباس بافی دارد و دبستان نیز دارد و آثار قلعه خرابه بنام نوذر بالای تپۀ مجاور دیده میشود. راه به هر طرف مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش حومه شهرستان زنجان است. این دهستان در جهت باختری شهر زنجان و در طول درۀ زنجانرود واقع است و از سه بلوک بنام زنجانرود با 57 آبادی چای پاره با 17 آبادی و قره پشلو با 32 آبادی تشکیل یافته است و در حدود 31000 تن سکنه دارد و قرای مهم: آن قره بوطه، حصار، ارمغان خانه، مشکین، بهرام بیگ، مشمپا، رجین، آقچه قلعه، آق بلاغ، کره برشکربلاغی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
دهی است از بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 230 تن سکنه و آب آن از رود خانه کفرآور تامین میشود. محصول آن غلات، میوه، لبنیات، صیفی و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنجه رود. نام رودی است به مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 24). رجوع به گنجه رود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجار
تصویر گنجار
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجاره
تصویر گنجاره
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجار
تصویر گنجار
((گُ))
سرخاب
فرهنگ فارسی معین