جدول جو
جدول جو

معنی گنبد - جستجوی لغت در جدول جو

گنبد
سقف یا ساختمان بیضی شکل که غالباً با آجر بر فراز معابد و مساجد و یا قبور و آرامگاه ها می سازند
گنبد کبود: کنایه از آسمان، گنبد لاجوردی
گنبد لاجوردی: کنایه از آسمان، گنبد کبود
گنبد گل: کنایه از غنچۀ گل
گنبد طارونی: کنایه از آسمان، برای مثال ای گردگرد گنبد طارونی / یک بارگی بدین عجبی چونی؟ (ناصرخسرو - ۳۸۱)
تصویری از گنبد
تصویر گنبد
فرهنگ فارسی عمید
گنبد
(گُمْ بَ)
درحدود یک فرسخی شمالی فراشبند است. (از دهات بلوک فراشبند فارس). (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 228)
لغت نامه دهخدا
گنبد
(گُمْ بَ)
پهلوی گومبت (گنبد، قبه) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن ’جنبذ’ معجم البلدان در ’جنبذ’ و ’جنبذه’ اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان) (آنندراج). لفظ دیگر فارسیش دیر است. (فرهنگ نظام). جنبد. جنبده یا جنبد. قبّه. (منتهی الارب). شنب:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سرش بند.
رودکی.
پراکنده گرد جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان.
دقیقی.
و اندر وی (اندر بیکند به ماوراءالنهر) گنبد گور خانهاست که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم چ تهران ص 65).
یکی گنبداز آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
فردوسی.
بفرمود خسرو بدان جایگاه (دژ بهمن)
یکی گنبدی تا به ابرسیاه.
فردوسی.
گنبد برشده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 397).
بیشتر در گنبدها بچه می آوردندی (طاووسها) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108).
درع بش، آتش جبین، گنبدسرین، آهن کتف
مشک دم، عنبرنفس، گلبوی خوی، شمشادبوی.
منوچهری.
تو گفتی کآن عماری گنبدی بود
ز بوی ویس یکسر عنبرآلود.
(ویس و رامین).
گر موش ندارد خبر از گنبد و ایوان
نادان چه خبر دارد از دین و ز ایمان.
ناصرخسرو.
ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوش آواز را ناخوش آید جواب.
نظامی.
فرمود تا انگشتری بر گنبد عضد نصب کردند، تا هرکه تیر از حلقه بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان سعدی).
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گویی همانت گوید باز.
امیرخسرو.
، غنچۀ گل. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج). غنچه:
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین).
عصارۀ زرشک دو درمسنگ، ریوند چینی و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبدگل را خراب.
خاقانی.
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.
خاقانی.
، دستۀ گل و گیاه:
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه بسته.
سعدی (گلستان).
، نوعی ازآیین بندی باشد که مانند گنبد سازند و به عربی قبه گویند. (برهان). نوعی از آیین بندی باشدکه بطریق گنبد بسازند و آنرا کوپله نیز خوانند و به تازی قبه خوانند. آذین. طاق نصرت. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). دیر. خوازه. رجوع به دیر و خوازه شود:
همه راه و بیراه گنبد زده
جهان شد چو دیبا به زر آزده.
فردوسی.
از آیین و گنبد به شهر و به دشت
به راهی که لشکر همی برگذشت.
فردوسی.
همه شهر و ده بود پرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته.
اسدی.
نریمان چو زین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت.
اسدی.
همه راه آذین و گنبد زده
به هر گنبدی گل فشانان رده.
اسدی.
سه منزل پذیره شدش با سپاه
زد آذین دیبا و گنبد دوتاه.
اسدی.
، مجازاً آسمان، چرخ و فلک:
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خروش تبیره برآمد ز دشت.
فردوسی.
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم.
اسدی.
اینجات درون جز که بدین کار نیاورد
سازندۀ این گنبد چه گریزی ازین کار.
ناصرخسرو (دیوان ص 194).
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
ناصرخسرو.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو این همه نعما.
ناصرخسرو (دیوان ص 19).
بلندرای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامۀ فرهنگ.
مسعودسعد.
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز به خلاف توگراینده نیست.
نظامی.
، جهان. دنیا:
رخت ازین گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.
خاقانی.
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی خود از این گنبد بدر.
عطار.
، جستن و خیز کردن. (برهان). نوعی از جستن است چنانچه به چهارپا جستن آهو و اسب. (غیاث اللغات). نوعی است از جستن که طاق بست نیزگویند. (فرهنگ رشیدی). و با لفظ کردن و زدن به کار می رود:
زهمت ساختم رخش فلک رام
به یک گنبد رسیدم بر نهم بام.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
سگیزیدن. و رجوع به گنبده و گنبدی و گنبد زدن و گنبد کردن شود، پیاله. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان)، به معنی خیمه خاصه چادر قلندری بس مناسب است که به یک ستون برپاست و آن از خارج ناپیداست. (انجمن آرا) (آنندراج)، طاق، برج. (ناظم الاطباء)، مزید موخر امکنه آید: سه گنبد. شاطرگنبد، کنایه از سرین. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
بر در گنبد خاتون تو هر شب قندیل
زیرک آویخته از خایۀ بادنجانی.
محسن تاثیر (از آنندراج).
، مجازاً کنیسه. کلیسا. مسجد. محراب.دیر:
میان دربست شیرین پیش موبد
به فراشی درون آمد به گنبد.
نظامی.
، مجازاً جای هسته در سیب و بهی و امرود و امثال آن:
وندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد.
زنگی بچه ای خفته بهر یک در چون قار.
منوچهری.
ترکیب ها:
- گنبد آب. گنبد آبگون. گنبد آذر. گنبدآسا. گنبد آفت پذیر. گنبد اخضر. گنبد ازرق. گنبد اعظم. گنبد انجم فروز. گنبد بازیچه رنگ. گنبدپیروزه. گنبد پیروزه پیکر. گنبد پیروزه گون. گنبد تیزپوی. گنبد تیزرو. گنبد تیزگرد. گنبد تیزگشت. گنبد جان ستان. گنبد چاربند. گنبد چنبری. گنبد حراقه رنگ. گنبدخانه. گنبد خضرا. گنبددار. گنبد دستار. گنبد دماغ. گنبد دوار. گنبد دودگشت. گنبد دولاب رنگ. گنبد دیرساز.گنبد زدن. گنبد زرنگار. گنبد ساختن. گنبدساز. گنبد سبز. گنبدسرا. گنبد شگرف. گنبد صوفی لباس. گنبد طاقدیس. گنبد فلک. گنبد فیروزه خشت. گنبد فیروزه رنگ. گنبد کبود. گنبد کردن. گنبد کشیدن. گنبد کوز. گنبدگر. گنبد گردا. گنبد گردان. گنبد گردگرد. گنبد گردگرد اخضر.گنبد گردنده. گنبد گل. گنبد گوهرنگار. گنبد گیتی. گنبد گیتی نورد. گنبد لاجورد. گنبد ماه. گنبد مایل. گنبد مدور. گنبد معنبر. گنبد مقرنس. گنبد مینا. گنبد نار. گنبد نارنج. گنبدنما. گنبد نیلگون. گنبد نیلوفری.گنبده. گنبد هور و ماه. و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.
- گوز بر گنبد افشاندن و گوز بر گنبد آمدن کسی را، کنایه از انجام دادن کار غیرممکن و مستحیل. کار عبث و بیهوده کردن:
تو با این سپه پیش من راندی
همی گوز بر گنبد افشاندی.
فردوسی.
هیچکس را به خود نیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
سنایی.
- امثال:
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
سعدی.
رفیقا بیش از این پندم میاموز
که بر گنبد نیاید مر ترا گوز.
(ویس و رامین).
هیچکس را به خودنیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
سنایی.
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.
سنایی
لغت نامه دهخدا
گنبد
نوعی عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر سازند
تصویری از گنبد
تصویر گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
گنبد
((گُ بَ))
قبّه و برآمدگی که بر بالای معابد و مساجد می سازند
تصویری از گنبد
تصویر گنبد
فرهنگ فارسی معین
گنبد
قبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گنبد
گنبد درخواب چهار وجه است، اول: زن. دوم: بزرگی. سوم: منفعت. چهارم: عزوجاه. جابر مغربی
دیدن گنبد درخواب، دلیل زن است. اگر در خواب گنبدی پاکیزه بیند، دلیل است زنی خوبروی بخواهد. محمد بن سیرین
امروز چون گنبد را فقط در زیارتگاه ها و اماکن مذهبی می بینیم دیدن گنبد در خواب بازتاب حالت خاصی است از روحانیت و اعتقادات مذهبی که در هر یک از ما به نحوی جلوه می کند. کلا اگر در خواب گنبدی ببینیم طوری غمین و اندوهگین می شویم که به دل جوئی و محبت دیگران نیاز پیدا می کنیم. این نیز غمی است که از روحانیت جدا نیست. دیده اید که عامه مردم به وقت برخورد با گرفتاری ها و غم ها و مشکلات نذر و نیاز می کنند یا توسل می جویند دیدن گنید در خواب تصویری است از همین نوع گرفتاری ها. لحظاتی پیش می آید که انسان دل گرفته و غم زده ترجیح می دهد در یک زیارتگاه باشد و گریه کند. حتی فقط گریستن او را تسکین نمی دهد. دیدن گنبد در خواب گویای چنین حالتی است که غم نیست و شادی هم نمی تواند باشد بل که دل گرفتگی است. اگر گنبدی را از فاصله دور در خواب ببینید به یک سفر زیارتی می روید و اگر در جائی باشید که سقف آن گنبد داشته باشد کسی از شما دل جوئی می کند. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ اگر خواب ببینید از روی گنبد ساختمانی به منظره غریبی چشم دوخته اید، علامت آن است که تغییر خوشایندی در زندگی پدید می آید و میان بیگانگان به مقامی افتخارآمیز دست می یابید.
۲ـ اگر در خواب از فاصله دوری گنبدی ببینید، نشانه آن است که هرگز به انتهای جاده آرزوها نمی رسید. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گنبد
برجی مربوط به خاندان آل زیاربنای این گنبد برج آجری ده ضلعی.، گنبد، نوعی سقف بنا در معماری، گنبد قابوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود، نوعی جست و خیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
منسوب به گنبد: بشکل گنبد، گنبد، خیمه که بیک ستون بر پای باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گنبد، غنچه گل. غنچه گل: گنبد نیلوفری گنبده گل شود پیش سنانت کزوست قصر ممالک متین. (خاقانی)، پیاله کاسه، نوعی جست حیوانات (آهو اسب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
به شکل گنبد، خیمه کوچک، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
قبّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
Domed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
en forme de dôme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
כיפה
دیکشنری فارسی به عبری
گنبدی، گنبد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
گنبدی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
গম্বুজের মতো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
หลังคากระเบื้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
wa kupu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kubbeli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
ドーム状の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
拱形的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
berbentuk kubah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
돔 모양의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abobadado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
गुंबद जैसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
koepelvormig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
a cupola
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
abovedado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kopułowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
kuppelförmig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گنبدی
تصویر گنبدی
купольний
دیکشنری فارسی به اوکراینی