- گناه
- جناح
معنی گناه - جستجوی لغت در جدول جو
- گناه
- کار بد، عمل زشت، بزه، جرم، نافرمانی، معصیت
گناه ورزیدن: گناه کردن، مرتکب گناه شدن
- گناه
- نافرمانی، تباهکاری، کار بد و عمل زشت
- گناه ((گُ))
- بزه، کار بد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاهد، استناد
کابینت، صندوق، قفسه
آب تبلور
امان
دنائه زفتی، پستی، زبونی
دیر، درنگ، آهستگی، بردباری، سنگینی
حمایت، پشتی، امان، حفظ کنف، جنح، جناح، ظل
میوه دادن دو سال یکبار چون کویک خرمابن
شنا سباحت آبورزی
هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده
قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گراییدن، گراهش، گراهیدن، گرایستن
مقابل کوچک، بزرگ، کلان، گلولۀ خمیر، گلولۀ پنبه، کوفته
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
حامی، پشتیبان، برای مثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارع پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای
پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه
پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
پناه بردن: پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴)
پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن
پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه
پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
پناه بردن: پناهنده شدن،
پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن
پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
مفردقنا یک نیزه نیزه، مهره پشت
گراییدن میل کردن، ماننده شبیه: ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام و غاسام گراه. (رودکی)
سیاه اسود. توضیح گویند که شیخ زینالدین علی عارف قرن هشتم هجری را بلقب گلاه میخواندند زیرا که همیشه سیاه می پوشید
شاهد، دلیل، برهان، بینه، مهیمن
دولابچه، قفسه، اشکاب، محفظه، کمد
خشن، ستبر، درشت، زبر، ناهموار
نبات، رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت، علف سبز، سبزه
منات در فارسی: نام بتی که دو تیره هذیل و خزاعه از تازیان آن را پرستش می کردند
نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
مروارید، آهسته رفتار: زن
((ش هْ))
فرهنگ فارسی معین
شنا، حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم و همآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد