جدول جو
جدول جو

معنی گمبی - جستجوی لغت در جدول جو

گمبی
شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ)
دهی از دهستان چرام است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار. آب آن از باران. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
تنومند و فربه (لهجۀ قزوینی). چاق. فربه. کوتاه بالا (گلپایگانی)
لغت نامه دهخدا
مستعمرۀ انگلیسی به افریقا جزء سنگال، دارای 210000 تن جمعیت، حاکم نشین آن باتور است
لغت نامه دهخدا
شط افریقائی در سنگامبی که به اقیانوس اطلس ریزد، طول آن 1700 گز است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گبی. قسمت مرکزی مغولستان که طولش هزار و عرضش از سیصد تا پانصدکیلومتر است. این قسمت را برای امتیاز از کویر گوبی کبیر، گوبی مغول نامند. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2251). گویند که در گوبی مغولی زمستان مانند زمستان سیبریا است و تابستان مانند تابستان هند گرما به 53 درجه بالای صفر میرسد... گوبی از ماسه پوشیده شده است و بنابراین حدس میزنند که وقتی اینجا دریا بوده و این دریا با اقیانوس منجمد شمالی ارتباط داشته. (ایران باستان ج 3 ص 2252). گوبی یا شامو، دشت بزرگی است در آسیای مرکزی که یک قسمت از آن متعلق به چین و قسمت دیگر متعلق به جمهوری مغولستان است. (لاروس کوچک)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
دهی است از دهستان دیر بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 90000گزی جنوب خاوری خورموج در جنوب کوه نمک واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 81 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ بِ)
صحرای گبی، شامو. صحرایی وسیع در مغولستان، بین سیبریه و منچوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از گمبل
تصویر گمبل
چاق فربه تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
رشد مرحله ای برنج، شکم گنده، چاق، خپل، حقه
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله و مکر، آدم پول دار
فرهنگ گویش مازندرانی
جانوری درشت پیکر و دریایی
فرهنگ گویش مازندرانی