جدول جو
جدول جو

معنی گلیگان - جستجوی لغت در جدول جو

گلیگان
(گُ)
کمای را گویند و آن گیاهی باشد بغایت گنده و بدبوی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایگان
تصویر شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیشان
تصویر آلیشان
(دخترانه و پسرانه)
آتش گیرنده، انس گیرنده، شعله ور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
(پسرانه)
پر از سلامتی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و اسناد اداری را در جای مخصوص آن ها ضبط می کند، نگهدارنده، ضبّاط، آرشیویست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویزان، آویخته، آونگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، کنایه از صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، کنایه از پست، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورا، باب، بابت، مناسب، اندرخور، صالح، فراخور، شایان، فرزام، مستحقّ، محقوق، ارزانی، خورند، سازوار
ویژگی هر چیز خوب و پسندیده و گران مایه، درخور پادشاه،
کار بی مزد و رایگان برای مثال اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۴)
در علوم ادبی در قافیه، قافیۀ شعر که در آن تحکمی باشد، برای مثال گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو / عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات (انوری - ۳۷)
شایگان خفی: در علوم ادبی در قافیه، آن است که هرگاه الف و نون که دلالت بر فاعل می کند مانند گریان و خندان با الف و نون اصلی کلمه مانند زمان و مکان قافیه بشود یا آنکه یا و نون نسبت را مانند سیمین و آتشین با یا و نون اصلی مانند زمین و کمین قافیه کنند
شایگان جلی: در علوم ادبی در قافیه، آن است هرگاه الف و نون جمع مانند یاران و دوستان با الف و نون اصلی مانند جان و دهان قافیه بشود، قدما این نوع قافیه را در غزل و قصیده بیش از یک بار نمی آوردند و هر گاه شاعری قافیۀ شایگان می آورد به آن اشاره می کرد و عذر می خواست
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 17هزارگزی اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی امیرآباد به اصفهان، با 1726 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن ماشین رو است و دبستان و در حدود 10 دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قصبۀ مرکز دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان که در18هزارگزی جنوب باختری شیروان، سر راه مالرو عمومی شیروان به امیرانلو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 1304 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن انگور، ابریشم و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. گلیان دارای پاسگاه ژاندارمری و 3 باب دکان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری مشهد و 4 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان. هوای آن معتدل، دارای 463 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات چغندر کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 13 هزارگزی شمال الیگودرز و 6 هزارگزی شمال شوسۀ الیگودرز به گلپایگان، جلگه معتدل، سکنه 812 تن، آب آن از قنات محصول آنجا غلات، لبنیات، پنبه، چغندر، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد که در 15هزارگزی جنوب مرکز بخش کیوی و 6هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 359 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن راه شوسۀ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِلْ یِ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که در 40000گزی جنوب بابل واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 105 تن سکنه است. آب آنجا ازچشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن در زمستان به قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان گروه بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 22هزارگزی خاور ساردوئیه و 25هزارگزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویگان
تصویر بویگان
بچه دان زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
جمع دایه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز مفت و جمله که آن را عوض بدلی نباید داد، هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگان
تصویر دلنگان
آویخته آونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریگان
تصویر دریگان
صور و اشکال فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
((یِ))
جمع دایه، شیردهندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویگان
تصویر سویگان
بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
کورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
از بخش های مربوط به شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی