جدول جو
جدول جو

معنی گلیما - جستجوی لغت در جدول جو

گلیما
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلیم
تصویر گلیم
نوعی فرش که با نخ پنبه ای یا پشمی، بر روی دار و معمولاً طرح آن اشکال هندسی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(گِ مِ)
قصبه ای است حاکم نشین در ایالت لایپزیک که در کنار نهر مولده و در 26 هزارگزی جنوب شرقی لایپزیک قراردارد و دارای راه آهن و کارخانه های متعدد است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 40000گزی جنوب رودسر و 40000گزی جنوب خاوری سی پل، کوهستانی و سردسیر، دارای 450 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات، عسل و فندق، شغل اهالی زراعت و گله داری است، اکثر اهالی برای تهیۀ علوفه و کسب در فصل زمستان به گیلان میروند، راه آن مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پایتخت کشور پرو از کشورهای امریکای جنوبی، کنار رود ریماک، دارای 522هزار تن سکنه وآن در 1535 به وسیلۀ پیزار بنیان نهاده شده است
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 6000گزی شمال خاوری ساری و 4000گزی شمال راه شوسۀ ساری به بهشهر. هوای آن معتدل و دارای 405 تن سکنه است. آب آن ازچشمۀ بزرگ و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. از دو محل بالاو پائین تشکیل شده است معصوم زاده ای به نام امامزاده محمد درویش دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. (آنندراج). جامۀ پشمین معروف که از پشم میش بافند. (غیاث) :
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم.
لبیبی.
گلیمی که خواهد ربودنش باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.
ابوشکور.
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشدنی.
ابوالعباس.
به پای اندرون کفش و بر تن گلیم
به بار اندرون گوهر و زرّ و سیم.
فردوسی.
گشادند گردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم.
فردوسی.
تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومیست قباش.
ناصرخسرو.
گر نباشد اسب خر بس مرکبم
ور نباشد حله، درپوشم گلیم.
ناصرخسرو.
دوست را کس به یک بدی نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت.
سنائی.
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
خاقانی.
گلیم کسان را مبر سر بزیر
گلیم خود از پشم خود کن چو شیر.
نظامی.
فاروق اویس را دید گلیمی از پشم شتر پوشیده و سراپای برهنه و توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم... (تذکره الاولیاء عطار).
گلیمی که مویش بود سینه گز
برهنه تنان را حریر است و خز.
امیرخسرو.
پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
، فرش پشمینه. (انجمن آرا). فرش زیر پا: و از وی [از ناحیت پارس] بساط و فرشها و زیلوها و گلیم های باقیمت خیزد. (حدودالعالم).
بویی ببرم همی ز شادی
باز این چه گلیم و این چه رنگ است.
انوری.
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان.
سعدی.
گلیمی که برآن خفته بود در رهگذر دزد انداخت. (گلستان). ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (گلستان)، پارچۀ پشمی: و از آمل... گلیم سپید کوش و گلیم دیلمی زربافت خیزد. (حدود العالم). و گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد. (حدود العالم) .... محمد (ص) آن گلیم را به یکی از صحابه داد تا مرقعی کرد و درپوشید. (قصص الانبیاء ص 52). و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جوز بر گردن آویز و به بازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار)
ز تبریز ار گلیمی نازک آری در برم یارا
به نقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را.
نظام قاری (دیوان ص 37).
- امثال:
از گلیم خویش پا بیرون نمی باید نهاد.
مغربی.
من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم.
ناصرخسرو.
از گلیم نیاید ستبرقی.
بقدر گلیمت بکن پا دراز.
پا به اندازۀ گلیم باید دراز کرد.
پایت را به اندازۀ گلیم دراز کن.
چیزی به جا نمانده غیر از گلیم پاره.
گلیمی که بور باشد سیاه به.
- طبل زیر گلیم کوفتن یا زدن، کنایه از پنهان داشتن امری است که آن ظاهر و هویدا بود و شهرت یافته باشد. (برهان) :
نبینی که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل کوبد به زیر گلیم.
فردوسی.
وگرت بست به بندی قوی این دیو بزرگ
شو خمش طبل مزن بیهده در زیر گلیم.
ناصرخسرو.
تیره گلیم توام رشتۀجانم متاب
چند زنی بیش از این طبل به زیر گلیم.
عطار.
- گلیم از سیاهی بیرون آوردن، کنایه از [از] مهلکه نجات یافتن. (آنندراج) :
خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا.
صائب (از آنندراج).
- گلیم از موج بیرون بردن، خود و مایحتاج خود را رهاندن. در غم خود بودن:
گفت آن گلیم خویش بدرمیبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را.
سعدی.
- گلیم خود را از آب برآوردن، گلیم از آب برآوردن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، گلیم از دریا بیرون آوردن، کنایه از [از] مهلکه نجات یافتن. (آنندراج) :
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب.
نظامی.
گلیم خویشتن برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.
سعدی.
، جل:
نشاید بود گه ماهی ّو گه مار
گلیم خر به زر رشته میاژن.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 399)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلیم
تصویر گلیم
پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیمک
تصویر گلیمک
گلیم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیم
تصویر گلیم
((گِ))
نوعی فرش که از پشم می بافند
گلیم خود را از آب درآوردن: کنایه از عهده کار خود برآمدن
فرهنگ فارسی معین
پلاس، جل، فرش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب گلیمی سبز بیند، دلیل است بر زنی مستوره، اگر گلیمی سرخ بیند، دلیل که آن زن معاشر است. اگر گلیم زرد بیند، دلیل است آن زن بیمارگونه بود. اگر سیاه بیند، دلیل که آن زن عالمه است. اگر گلیم ضایع بیند، دلیل است از زن جدا شود. جابر مغربی
دیدن گلیم در خواب، دلیل بر مردی دیندار و بزرگ است. محمد بن سیرین
دیدن گلیم در خواب بر پنج وجه است. اول: رئیس. دوم: مهتری (سروری). سوم: زنی توانگر (زنی ثروتمند). چهارم: کنیزک. پنجم: منفعت..
اگر درخواب بیند که گلیمی یافت، دلیل است زنی توانگر بخواهد. اگر این خواب را زنی بیند، شوهر کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گل نشکفته ی پنبه، غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی است که برگ هایش شبیه شوید بوده و غیرخوراکی است، زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی تاریخی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بومی شبیه پیازچه که در کنار جویبار روید و به جای سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه آب، محل ورود آب به آب راه، گلوی هر چیزی، نام روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی