جدول جو
جدول جو

معنی گلگون - جستجوی لغت در جدول جو

گلگون
(دخترانه)
به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان ایرانی، نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
فرهنگ نامهای ایرانی
گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
فرهنگ فارسی عمید
گلگون
(گُ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع در 24هزارگزی شمال باختری مشهد و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 37 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
گلگون
(گُ)
گل فارسی: گل را انواع بسیار است، سرخ و سفید و سرخی که به سفیدی گراید و آن آن است که او را گلگون گویند و در عراق آنرا گل فارسی گویند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
گلگون
سرخرنگ، برنگ گل سرخ، با آب و رنگ، زیبا، قشنگ
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
فرهنگ لغت هوشیار
گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
فرهنگ فارسی معین
گلگون
سرخ، گلرنگ، گل فام، گلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
(دخترانه)
گلگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلگون
تصویر دلگون
(دخترانه)
مرکب از دل+ گون (مانند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
مانند گل، به رنگ گل، گونه یا رخسارۀ سرخ
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک گلگون
تصویر اشک گلگون
اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین، اشک سرخ، اشک خونی، اشک حنایی، اشک جگرگون، اشک خون آلود
فرهنگ فارسی عمید
(گُقَ)
صفت کشته ای که لباس او خونین باشد. کشته ای که قبا و جامۀ او خون آلوده باشد:
یوسف گلگون قبا وای علی اکبرم
گم شده در کربلا وای علی اکبرم.
؟
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 36000گزی جنوب خاوری فهلیان، کنارراه شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن گرم و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ چَ)
کنایه از آسمان. (برهان) (آنندراج) ، کنایه است از خورشید:
زآن رخش جوزا پاردم چون جوزهر بربسته دم
گلگون چرخ افکنده سم شبرنگ هرا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 380)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ تِ)
اسبی که در جنبش و حرکت چون گلگون باشد. به روش گلگون. به دویدن گلگون:
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و گلگون اهتزاز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ دی دَ)
سرخ کردن:
شوم جامۀ رزم بیرون کنم
به می روی پژمرده گلگون کنم.
فردوسی.
زردرویی میکشم زآن طبعنازک بی گناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ کُ مَ / مِ)
کنایه از شراب سرخ است، زیرا کمیت نام رنگی از اسب است و شراب را نیز گویند. (آنندراج) :
نقره خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن
ساقیا گلگون کمیتت را به میدان درفکن ؟
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ یِ اَ مِ دَ)
یعنی سرخ کننده روی آدم که کنایه از حضرت رسالت پناه محمدی صلوات اﷲ علیه باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ یِ چَ)
سرخی آسمان پس از غروب آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ مُ رَ / رِ دَ دَ)
سرخ رنگ کردن:
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بدانگونه که گلگونه کند روی نگار.
سعدی.
گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز
گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کلوخ. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مخفف انگلیون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نوعی از اقمشۀ هفت رنگ باشد، چنانکه هر هفت رنگ را در آن توان دید و آنرا بوقلمون هم میگویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان و 6هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀبهبهان به اهواز، با 100تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تور ابریشمی که زنان گیسوان خود را در آن گذارند. (شعوری ج 2 ورق 323)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 47000 گزی جنوب خاور فهلیان و 25000 گزی راه شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن معتدل و دارای 185 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از آبادیهای سقّز کردستان که پیشتر آلکلو نامیده میشده، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلگون چرخ
تصویر گلگون چرخ
آسمان (هنگامی که سرخ نماید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهون
تصویر گلهون
کلوخ
فرهنگ لغت هوشیار
گلگون، گونه سرخ رخسار گلگون، سرخاب که زنان بر چهره خود مالند آلگونه ظلغونه: چو دست قضا زشت رویت سرشت میالای گلگونه بر روی زشت. (سعدی) یا گلگونه ادیم آدم. محمد رسول الله ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
((~. نِ))
گلگون، سرخابی که زنان به گونه های خود مالند، شراب قرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلیون
تصویر گلیون
((گَ))
بوقلمون، نوعی پارچه هفت رنگ
فرهنگ فارسی معین
آلگونه، روژ، سرخاب، غازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به طور پرگلگون
تصویر به طور پرگلگون
Floridly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از توابع ولوپی واقع در منطقه ی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از به طور پرگلگون
تصویر به طور پرگلگون
دیکشنری فارسی به روسی