جدول جو
جدول جو

معنی گلشاه - جستجوی لغت در جدول جو

گلشاه
(پسرانه)
نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
تصویری از گلشاه
تصویر گلشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
گلشاه
(گِ)
از: گل بفتح اول = گر، کوه + شاه، جزء اول در اوستا گئری، کوه، کیومرث را ’گرشاه’ نامیده اند و حمزۀ اصفهانی این کلمه را به ’ملک الطین’ ترجمه کرده و تصور نموده که ’گر’ مبدل ’گل’ به کسر اول است و این اشتباه است، چه بر طبق سنت زرتشتیان کیومرث در کوه میزیسته، بدین مناسبت او را ’گرشاه’ گفتند. ولف نیز در فهرست خود بتبع فرهنگ نویسان ما کلمه را گیلشاه خوانده به معنی اردنکونیگ (پادشاه زمین) گرفته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کیومرث را خوانند و وجه تسمیه اش آن است که چون در زمان او غیر از آب و خاک چیزی نبود که متصرف شود او را بدین نام خواندند و بعضی گویند کیومرث آدم علیه السلام است و چون او را از گل آفریده اند به این نام موسوم گردانیدند و بعضی گویند اول کسی که بر روی زمین پادشاهی کرد کیومرث بود به این نام نامیدند. (برهان) .لقب شخص اول آدمی است که پارسیان کیومرث خوانند و عربان آدم دانند و کیومرز را بزرگ زمین معنی کرده اند چه کی بمعنی بزرگ و مرز زمین است و بعضی کاف عجمی دانسته و زنده گویا تفسیر کرده اند و بعضی کرشاه گفته اند چه کر بمعنی کوه و پشته است و در اوائل ظهور در کوهسار میزیسته است. (آنندراج) : یکی از پادشاهان کیومرث بود و هر کس چیزی میگوید از عجم که وی آدم بود و خلق از اوست و او را گل شاه خوانند. (قصص الانبیاء ص 32). گل شاه اول کسی که پادشاهی جهان کرد و آیین پادشاهی و فرمان دهی به جهان آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 9). و او را پارسیان (کیومرث) گل شاه خوانند یعنی پادشاه بزرگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 27). اول مردی که به زمین ظاهر کرد مردی بود که پارسیان او را گل شاه همی خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 21)
لغت نامه دهخدا
گلشاه
(گُ)
نام معشوقۀ ورقه است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
گلشاه
از دهستان سجارود شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلشاد
تصویر گلشاد
(دخترانه)
گل خندان و شاداب، آنکه با دیدن گل شاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشا
تصویر گلشا
(دخترانه)
بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
(گُ شَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقعدر 5هزارگزی شمال مشهد، کنار راه مشهد به کلات. هوای آن معتدل و دارای 91 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سیاه و هر چیزی که سوادی به آن باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
لقب شیخ زین الدین علی علیه الرحمه گلاه بوده است، بسبب آنکه یکی از اجداد شیخ مذکور از اصحاب امام حسین علیه السلام بود. چون خبر شهادت آن حضرت به وی رسید سیاه پوش گردید و بعضی گویند سبب آن بودکه شیخ مذکور وقتی از اوقات از اعتکاف برآمده بوده است و شخصی که در آن زمان از اکمل اولیاء بود بواسطه ای دو جبه از پشم سیاه دوخته میفرستد و او آنرا مبارک و میمون میگیرد و میپوشد و تا در حیات بود سیاه می پوشیده و همچنین فرزندان او سیاه پوش بوده اند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). از بزرگان فضلا و عرفای شیراز متوفی بسال 870. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در شش هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان سکنه آن 158 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ ناروئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سیاه اسود. توضیح گویند که شیخ زینالدین علی عارف قرن هشتم هجری را بلقب گلاه میخواندند زیرا که همیشه سیاه می پوشید
فرهنگ لغت هوشیار