جدول جو
جدول جو

معنی گلدور - جستجوی لغت در جدول جو

گلدور(گُ رَ)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی واقع در 37هزارگزی شمال باختری خوی و پانصدگزی شمال خاوری راه شوسۀ سیه چشمه به خوی. هوای آن سرد و دارای 244 تن سکنه است. آب آن از آقچای و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است و اتومبیل نیز می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چِ دَ / دِ)
چیزی که در آن نقش گلها دوخته باشند. (بهار عجم) (آنندراج) :
در برد نظربازی ما نقش نیاید
دست دگران بهلۀ گلدوز ز ما برد.
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
مرید مرشد ما جبۀ گلدوز میخواهد
خر عیسی است این رنگین بیالایید پالانش.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ)
کارل فردریک. متولد 1852 و متوفی 1929 میلادی شرق شناس آلمانی که در زبانهای باستانی کار کرده است
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منقوش به صورت گل و غیره: اطلس گلدار منقوش. مخمل گلدار. منقوش به نقوش از گل و غیر آن. مقابل ساده
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ)
دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 17هزارگزی باختر هریس و 11هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 549 تن سکنه است. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات، حبوبات و سردرختی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلدوز
تصویر گلدوز
آنچه که برآن نقش گلها دوخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای نقش گل و بوته باشد مقابل ساده: جامه گلدار پارچه گلدار مخمل گلدار
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار