جدول جو
جدول جو

معنی گلدان - جستجوی لغت در جدول جو

گلدان
ظرف سفالی یا پلاستیکی دهان گشاد که در آن بوتۀ گل را می کارند، ظرفی فلزی، چینی یا بلوری که در آن دستۀ گل می گذارند
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
فرهنگ فارسی عمید
گلدان
(گُ)
ظرفی که گلها را دسته بسته در آن نهند، از عالم نرگسدان. (آنندراج). ظرف سفالین یا چینی و جز آن که در آن گلهای زمینی یا معطر کارند یا گلهای زینتی و یا معطر از شاخ بریده نهند:
خلط نسبت کند آمیزش بی نسبت را
گل پریزاد شود شیشه چو گلدان باشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چو آن گلدان پرآبی که گلها را نگه دارد
طراوتهاست از چشم تر من گلعذاران را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، در تداول، ظرف شب. کمیزدان. شاشدان
لغت نامه دهخدا
گلدان
ظرفی که گلها را دسته در آن نهند، ظرف سفالین یا چینی و جز آن که در آن گلهای زمینی یا معطر بکارند
فرهنگ لغت هوشیار
گلدان
ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل، چنین ظرفی با گل های داخل آن، ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
فرهنگ فارسی معین
گلدان
۱ـ دیدن گلدان در خواب، علامت آن است که در برخی از امور زندگی توفیق می یابید و در برخی از امور دیگر شکست می خورید.
۲ـ دیدن گلدان شکسته در خواب، علامت آن است که به خاطر امری مضطرب و پریشان خواهید داشت. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلبان
تصویر گلبان
(دخترانه)
نگهدارنده گل، نگهدارنده، محافظ، نام مادر ابرانواس شاعر ایرانی قرن دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلسان
تصویر گلسان
(دخترانه)
گلسا، مانند گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
ولیدها، مولودها، کودک ها، نوزادها، بنده ها، جمع واژۀ ولید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلخان
تصویر گلخان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردان
تصویر گردان
گردنده، در حال گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردان
تصویر گردان
سه گروهان، یک سوم عدۀ هنگ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نام یکی از محصولات بلوط و این نام در سردشت متداول است. (مؤلف). قلقاف. گل گاو
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 2500گزی جنوب خاوری راه شوسۀ نقده به بانه. هوای آن سرد و دارای 317 تن سکنه است. آب آن از دره و چشمه و محصول آن غلات، توتون و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 300 تن. آب آنجا از چاه. محصول عمده آنجا غلات و تنباکو و پیاز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
ایستگاه میان کرج و هشتگرد، واقع در خط راه تهران به تبریز و در 85هزارگزی تهران است. رجوع به کردان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گردنده. چرخنده. دوار. متحرک به حرکت دوری:
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد
مرده نشود زنده و زنده به ستودان شد.
رودکی.
ای منظرۀ کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین
می گردان که جهان یافه و گردانستا.
دقیقی.
می نبینی که ز پیری و ضعیفی گشته ست
پشت من چفته و تن کاسته و سر گردان.
جوهری هروی.
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کآمد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو دارندۀ چرخ گردان بخواست
که آن پادشا را بود کار راست.
فردوسی.
دل چرخ گردان همه چاک شد
همه کام خورشید پرخاک شد.
فردوسی.
همیشه تا که بود زیر پا زمین گردان
چنانکه از بر چرخ است گنبد دوار.
فرخی.
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تند گردی تیره اندروا.
فرخی.
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
اسدی (گرشاسب نامه).
هزاران گوی سیم آکنده گردان
که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در این بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیب دان را.
ناصرخسرو.
من بر سر میدان تو گردانم چون گوی
و اندر کف هجران تو غلطانم چون گوز.
سوزنی.
فلک را کرده گردان بر سر خاک
زمین را جای گردشگاه افلاک.
نظامی.
نه خورشید جهان کاین چشمۀ خون
بدین کار است گردان گرد گردون.
نظامی.
گفتم: ای فرزند! دخل، آب روان است و عیش، آسیای گردان. (گلستان) ، به مجاز، متغیر. متحول. متلون:
تن ما نیز گردان چون جهان است
که گه زو پیر و گاهی زو جوان است.
(ویس و رامین).
بدان که بیشتر خائفان از سوء خاتمت ترسنده اند برای آنکه دل آدمی گردان است و وقت مرگ وقتی عظیم است. (کیمیای سعادت). این دو حالت گردان است. (کتاب المعارف). هرگاه بدین درگاه باشی، مستوجب و نامزد خلعت باشد ترا و اگر گردان می باشی و نامزد خلعت تو گردان می باشد تا پایان بر یکی مقرر مانی. (کتاب المعارف).
زجر استادان به شاگردان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست ؟
مولوی.
- زبان گردان به چیزی، به مجاز، گویا. ناطق:
کنون تا در این تن مرا جان بود
زبانم به مدح تو گردان بود.
اسدی (گرشاسب نامه).
و رجوع به گردانیدن و گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
شود سنانش چون بابزن در آتش حرب
بجای مرغ مبارز شده براو گردان.
سوزنی.
(گردان با ’سر’ ترکیب شود و به معنی، مات و مبهوت و متحیر آید) :
آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست
عجب آن است که من واصل و سرگردانم.
سعدی (خواتیم).
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود
عارف عاشق شوریدۀ سرگردان را.
سعدی.
ز بانگ مشغلۀ بلبلان عاشق مست
شکوفه جامه دریده ست و سرو سرگردان.
سعدی.
ترکیب ها:
- آب گردان. آتش گردان. آفتاب گردان. آهوگردان. آینه گردان. انگشتری گردان. بازی گردان. بلاگردان. پل گردان. تریاک برگردان. تعزیه گردان. تنخواه گردان. چرخ گردان. حال گردان. دست گردان. روگردان. سیل برگردان. سیل گردان. شبیه گردان. صحنه گردان. طاس گردان. فلک گردان. کارگردان. کاسه گردان (همچو لوطی کاسه گردان). کوزه گردان (رجوع به جدارک در برهان شود). مجمره گردان. نمایش گردان. واگردان. یخه برگردان. رجوع به ذیل هر یک از مدخل ها و گرداندن و گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 44000گزی جنوب داراب در دشت ایزدخواست. هوای آن گرم و دارای 52 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات، لبنیات، پشم و پوست است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. اهالی در حدود دشت ایزدخواست ییلاق و قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قصبۀ مرکز دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان که در18هزارگزی جنوب باختری شیروان، سر راه مالرو عمومی شیروان به امیرانلو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 1304 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن انگور، ابریشم و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. گلیان دارای پاسگاه ژاندارمری و 3 باب دکان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع در 82 هزارگزی شمال باختری مشهد. هوای آن معتدل و دارای 248 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. آن را گل خندان نیز میگویند
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منقوش به صورت گل و غیره: اطلس گلدار منقوش. مخمل گلدار. منقوش به نقوش از گل و غیر آن. مقابل ساده
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در اصل دام خردی است، امادر عرف بمعنی مطلق دام است. (آنندراج) :
حسن چون دانه به گلدام نگاهش ریزد
بشکند آینه و بر سر راهش ریزد.
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
تا چهره درست گل از می گلفام کرده ای
صد مرغ دل اسیر به گلدام کرده ای.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ شِ)
دهی است از دهستان حمداوی بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 122000گزی شمال باختر لنگه شمال کوه چیرو. هوای آن گرم و دارای 138 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ ولید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). مولودها. کودکان. پسران:
تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز فردوس من است ایشان ولدان منند.
منوچهری.
حوران و غلمان و ولدان بر گرد وی برآمدند. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تثنیۀ بلد درحال رفع. دو بلد. دو شهر. رجوع به بلد شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بلد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شهرها. (آنندراج) (غیاث). رجوع به بلد شود: پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان و مجاورت فلان. (گلستان). رعیت بلدان از مکاید ایشان مرهوب. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
آنچه که دارای نقش گل و بوته باشد مقابل ساده: جامه گلدار پارچه گلدار مخمل گلدار
فرهنگ لغت هوشیار
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردان
تصویر گردان
چرخنده، دوار، متحرک، بحرکت دوری سه گروهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
جمع بلد، شهرها جایباش ها جمع بلد شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گلدان، (قالی بافی) از طرحهای قرار دادی هنر های تزیینی ایران که در آن معمولا در وسط نقش گلدانی را می کشند و گلها بدون آنکه از گلدان سر بیرون آورند. تمام حول و حوش گلدان را پر می کنند. این طرح امروزه تقریبا متروک شده است. طرح گلدانی از قرن دوازدهم هجری بسادگی و خشونت گراییده و تا حد زیادی جزئیات تزیینی خود را از دست داده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولدان
تصویر ولدان
جمع ولید، کودکان پسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردان
تصویر گردان
((گَ))
چرخنده، دوار، متحرک، متغیر، متحول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردان
تصویر گردان
((گُ))
پهلوانان، یک سوم هنگ، سه گروهان
فرهنگ فارسی معین