جدول جو
جدول جو

معنی گلبط - جستجوی لغت در جدول جو

گلبط
(گَ بَ)
گلبت: محمدحسن خان... با لشکر که در حوزۀ اختیار داشت به تنکابن رفت و در آن سرزمین از برای حمل آذوقه سیصد گلبط سرانجام و قشون وتفنگچی که داشت با آذوقه در اندرون گلبطهای مذکور جا و مقام داده خود با لشکر سواره از طریق سواحل دریامتوجه گیلان شد. (تاریخ غفاری). رجوع به گلبت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلبو
تصویر گلبو
(دخترانه و پسرانه)
معطر، خوشبو، آنکه بوی گل می دهد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
(دخترانه)
بوته یا درخت گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبر
تصویر گلبر
(دخترانه)
آنکه سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
درخت گل، بوتۀ گل
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان استرآبادرستاق و از جمله دهاتی است که در وقف نامۀ ناحیۀ فخر عمادالدوله مندرج است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 170)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) :
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
چنانچون خو که درپیچد به گلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل.
برفتند هر دو برابر ز مرو
خرامان چو در زیر گلبن تذرو.
فردوسی.
بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت
بجای گیا سرو گلبن بکشت.
فردوسی.
نامزد زائران کنی گه کشتن
گر بمثل گلبنی به باغ بکاری.
فرخی.
کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید.
فرخی.
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ
که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار.
فرخی (دیوان ص 137).
بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1).
چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری.
بوستان بانا امروز به بستان شده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
تو گفتی بستر دیباش هموار
بزیرش همچو گلبن بود پرخار.
(ویس و رامین).
به هر گوشه بد گلبنی خاسته
هوا را به گلبن بیاراسته.
اسدی.
نهانی مگر گلبنی را ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری.
ناصرخسرو.
گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او
بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست.
ناصرخسرو.
نگویم که طاووس نر است گلبن
که گلبن همی زین سخن عار دارد.
ناصرخسرو.
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی.
ناصرخسرو.
از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو
اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
ظهیرالدین فاریابی.
هر خار که گلبن طمعداشت
در چشم نمک فشان شکستم.
خاقانی.
فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
چند نالم که گلبن انصاف
زین مغیلان باستان برخاست.
خاقانی.
در چمن و باغ چو گلبن شکفت
بلبل با باز درآمد بگفت.
نظامی.
چو گلبن هرچه بگذاری بخندد
چو خوردی گر شکر باشد بگندد.
نظامی.
میوۀ دل نیشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان.
نظامی.
بر امید گل وصلش شب و روز
همچو گلبن ستم خار کشی.
عطار.
چو از گلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد ار بار خارش کشی.
سعدی (بوستان).
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی.
سعدی (بوستان).
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز.
حافظ.
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم.
حافظ.
گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آنکه چون گل بو دهد. خوشبو:
بیاد روی گلبوی گل اندام
همه شب خار دارم زیرپهلو.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
عریض و پهن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی نوعی زورق و سفینه و کرجی آمده است: و چند روز به جهت تدارک سفر استرآباد... بالضروره به سفاینی چند بایست حمل و به همعنانی لشکر از دریا نقل شود به تجهیز جهازات و ترتیب کلبط ها وکشتی ها در دشت توقف نمود. (تاریخ زندیۀ غفاری). با وجود اینکه به جهت فرار علی محمدخان، کلبطی چند در کنار آب موجود بود علی محمدخان عارفرار را بر خود قرار نداد... (گلشن مراد غفاری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرگشتگی و دویدن. (منتهی الارب). سرگشته شدن و دویدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دویدن. سرگشته و متحیر شدن. (ناظم الاطباء) ، بر پهلو خفتن و بر خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :فلان یتلبط فی النعیم، یتمرغ فیه. (اقرب الموارد) ، روی آوردن به چیزی، یقال: تلبط الیه، اذا توجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تضرع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب). بیفکندن. فرود آوردن. (زوزنی). لبط به (مجهولاً) ، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب) ، لبط لبطاً (مجهولاً) ، زکام زده گردید، دست و پای زدن شتر در رفتار و دویدگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلبت
تصویر گلبت
کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
درخت گل سرخ، درخت و بوته گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون گل بو دهد معطر: بیاد روی گلبوی گل اندام همه شب خار دارم زیر پهلو. (بدایع سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبط
تصویر تلبط
دویدن، بر پهلو خفتن، بر خاک غلتیدن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبن
تصویر گلبن
((~. بُ))
درخت و بوته گل، بیخ بوته گل
فرهنگ فارسی معین