گلبت: محمدحسن خان... با لشکر که در حوزۀ اختیار داشت به تنکابن رفت و در آن سرزمین از برای حمل آذوقه سیصد گلبط سرانجام و قشون وتفنگچی که داشت با آذوقه در اندرون گلبطهای مذکور جا و مقام داده خود با لشکر سواره از طریق سواحل دریامتوجه گیلان شد. (تاریخ غفاری). رجوع به گلبت شود
گلبت: محمدحسن خان... با لشکر که در حوزۀ اختیار داشت به تنکابن رفت و در آن سرزمین از برای حمل آذوقه سیصد گلبط سرانجام و قشون وتفنگچی که داشت با آذوقه در اندرون گلبطهای مذکور جا و مقام داده خود با لشکر سواره از طریق سواحل دریامتوجه گیلان شد. (تاریخ غفاری). رجوع به گلبت شود
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فَرخار شده ست مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی نوعی زورق و سفینه و کرجی آمده است: و چند روز به جهت تدارک سفر استرآباد... بالضروره به سفاینی چند بایست حمل و به همعنانی لشکر از دریا نقل شود به تجهیز جهازات و ترتیب کلبط ها وکشتی ها در دشت توقف نمود. (تاریخ زندیۀ غفاری). با وجود اینکه به جهت فرار علی محمدخان، کلبطی چند در کنار آب موجود بود علی محمدخان عارفرار را بر خود قرار نداد... (گلشن مراد غفاری)
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی نوعی زورق و سفینه و کرجی آمده است: و چند روز به جهت تدارک سفر استرآباد... بالضروره به سفاینی چند بایست حمل و به همعنانی لشکر از دریا نقل شود به تجهیز جهازات و ترتیب کلبط ها وکشتی ها در دشت توقف نمود. (تاریخ زندیۀ غفاری). با وجود اینکه به جهت فرار علی محمدخان، کلبطی چند در کنار آب موجود بود علی محمدخان عارفرار را بر خود قرار نداد... (گلشن مراد غفاری)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب). بیفکندن. فرود آوردن. (زوزنی). لبط به (مجهولاً) ، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب) ، لبط لبطاً (مجهولاً) ، زکام زده گردید، دست و پای زدن شتر در رفتار و دویدگی. (منتهی الارب)
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب). بیفکندن. فرود آوردن. (زوزنی). لبط به (مجهولاً) ، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب) ، لبط لبطاً (مجهولاً) ، زکام زده گردید، دست و پای زدن شتر در رفتار و دویدگی. (منتهی الارب)