از علمای آثار قدیمه است که از سال 1882 تا سال 1894م. چهار دفعه به عربستان رفت و هر دفعه یک یا دو سال در آنجا بسر برد و متن های مفصل به دست آورد و کتیبه ها و لوحه های زیاد کشف کرد. (ایران باستان ص 50)
از علمای آثار قدیمه است که از سال 1882 تا سال 1894م. چهار دفعه به عربستان رفت و هر دفعه یک یا دو سال در آنجا بسر برد و متن های مفصل به دست آورد و کتیبه ها و لوحه های زیاد کشف کرد. (ایران باستان ص 50)
جامه شوی. سپیدکار. قصار. حواری. (بلعمی). مقصر، تختۀ گازر. (منتهی الارب) : رخ تو هست مایۀ تو اگر مایۀ گازران بود خورشید. کسایی مروزی. خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). جامۀ پر صورت دهر ای جوان چرک شد و شد بکف گازران رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب منتظرم تا چه برآید ز آب. ؟ یکی گازر آن خرد صندوق دید بپوئید وز کارگه برکشید. فردوسی. چو بیگاه گازر بیامد ز رود. بدو گفت جفتش که هست این درود که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم. فردوسی. چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. چونکه نشویی سلب چرب خویش گر تو چنین سخت سره گازری. ناصرخسرو. پیشۀ آفتاب خود این است چون کسی نیکتر نگاه کند جامۀ شسته را سپید کند روی گازر همو سیاه کند. سنایی. وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ. حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 387). در سه نسخۀ خطی سوزنی که دو نسخۀ آن کهنه و یکی هم از روی نسخۀ کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمه گازر آمده است بفتح زاء معجمه: بنقش آزرو مانی و روی او بنگر که تا که آید از ایشان به دلبری گازر. اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد ونظایر آن باشد. بجای کلمه گازر در بیت فوق ’بر سر’میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل ’برسر’ به گازر در تصحیف بعید مینماید. واﷲ اعلم: از غم صدف دو دیده پر در دارم وز حادثه پوستین به گازر دارم. و رجوع به پوستین به گازر دادن شود. جامۀ جان هم بدست گازر غم ماند داغ سیاهش هزار بار برافکند. خاقانی. و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115). گه شده او سبزه و من جوی آب گه شده من گازر و او آفتاب. نظامی. نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازر از نارنج عطار. نظامی. نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود وبرهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکرهالاولیاء عطار). آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستر از چشمۀ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر. سیف اسفرنگ. از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر. سیف اسفرنگ. تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی. گازر که به کار خود تمام است بهرت ز حریرباف خام است. امیرخسرو. گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است. ابن یمین. اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم). - امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامعالتمثیل) ، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشۀ او گویا رهن او است. (آنندراج). مثل خانه گازر. ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک، نظیر: گویی ببلاساغون ترکی دو کمان دارد گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. گرو در دست گازر است: حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد. سنایی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
جامه شوی. سپیدکار. قصار. حواری. (بلعمی). مقصر، تختۀ گازر. (منتهی الارب) : رخ تو هست مایۀ تو اگر مایۀ گازران بود خورشید. کسایی مروزی. خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). جامۀ پر صورت دهر ای جوان چرک شد و شد بکف گازران رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب منتظرم تا چه برآید ز آب. ؟ یکی گازر آن خرد صندوق دید بپوئید وز کارگه برکشید. فردوسی. چو بیگاه گازر بیامد ز رود. بدو گفت جفتش که هست این درود که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم. فردوسی. چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. چونکه نشویی سلب چرب خویش گر تو چنین سخت سره گازری. ناصرخسرو. پیشۀ آفتاب خود این است چون کسی نیکتر نگاه کند جامۀ شسته را سپید کند روی گازر همو سیاه کند. سنایی. وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ. حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 387). در سه نسخۀ خطی سوزنی که دو نسخۀ آن کهنه و یکی هم از روی نسخۀ کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمه گازر آمده است بفتح زاء معجمه: بنقش آزرو مانی و روی او بنگر که تا که آید از ایشان به دلبری گازر. اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد ونظایر آن باشد. بجای کلمه گازر در بیت فوق ’بر سر’میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل ’برسر’ به گازر در تصحیف بعید مینماید. واﷲ اعلم: از غم صدف دو دیده پر در دارم وز حادثه پوستین به گازر دارم. و رجوع به پوستین به گازر دادن شود. جامۀ جان هم بدست گازر غم ماند داغ سیاهش هزار بار برافکند. خاقانی. و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115). گه شده او سبزه و من جوی آب گه شده من گازر و او آفتاب. نظامی. نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازر از نارنج عطار. نظامی. نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود وبرهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکرهالاولیاء عطار). آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستر از چشمۀ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر. سیف اسفرنگ. از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر. سیف اسفرنگ. تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی. گازر که به کار خود تمام است بهرت ز حریرباف خام است. امیرخسرو. گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است. ابن یمین. اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم). - امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامعالتمثیل) ، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشۀ او گویا رهن او است. (آنندراج). مثل خانه گازر. ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک، نظیر: گویی ببلاساغون ترکی دو کمان دارد گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. گرو در دست گازر است: حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد. سنایی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
دهی است از دهستان بیدشهر بخش جویم شهرستان لار، واقع در 54هزارگزی جنوب جویم و شمال کوه بوسار. هوای آن گرم و 295 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و چادرشب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بیدشهر بخش جویم شهرستان لار، واقع در 54هزارگزی جنوب جویم و شمال کوه بوسار. هوای آن گرم و 295 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و چادرشب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه واقع در 11هزارگزی شمال خاوری اشنویه و 11هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ اشنویه به نقده. هوای آن سرد و دارای 40 تن سکنه است. آب آن از رود خانه اشنویه و محصول آن غلات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه واقع در 11هزارگزی شمال خاوری اشنویه و 11هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ اشنویه به نقده. هوای آن سرد و دارای 40 تن سکنه است. آب آن از رود خانه اشنویه و محصول آن غلات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 85000گزی جنوب خاوری بافت، سر راه مالرو ده سرد به اسفندقه. دارای 3 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 85000گزی جنوب خاوری بافت، سر راه مالرو ده سرد به اسفندقه. دارای 3 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مرکّب از: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
مُرَکَّب اَز: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جای بسیار گل. گلناک. رزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)
جای بسیار گل. گلناک. رَزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)