- گشودن
- باز کردن
معنی گشودن - جستجوی لغت در جدول جو
- گشودن ((گُ دَ))
- باز کردن
- گشودن
- باز کردن، رها کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لایق گشودن گشادنی
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
بانگ زدن و زجر کردن
باز کردن، گشودن، رها کردن
گشودن
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
رها کردن، گشودن
((گُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
آزاد کردن، باز کردن، فتح کردن، جدا کردن، چاره کردن، حل کردن، روان کردن، جاری ساختن، گشودن یا گشوده شدن، خلاص کردن، رها کردن، شاد کردن، روان کردن (شکم و مانند آن)، راست شدن، درست شدن
بازکرده، رهاشده
کوچ کردن، فارغ گشتن، رفع کردن
لاینحل
باز کردن آغوش، دست دراز کردن، جاباز کردن، وداع کردن خداحافظی کردن
بند بر گرفتن باز کردن بند بند وا کردن قید و بند را باز کردن مقابل بند بستن: (از دست و پای محکوم بند گشودند)
آزاد گذاشتن (در کاری)
باز کردن چشم
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، راز گشادن
باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
روزه گشادن، کنایه از باز کردن روزه با خوردن غذا، افطار کردن
باز کردن سر شیشه فقاع، کار کوچکی را انجام دادن: و گر جلاب دادن را نشایم فقاعی را بدست آخر گشایم، پراکنده قطرات با فشار باطراف (همچون پراکندن قطرات فقاع)، آروغ زدن (چه نوشیدن فقاع معمولا تولید آروغ می کند)، تفاخر کردن لاف زدن: نوروز ز نار و سیب زرین بگشاد ز تو فقاع شیرین (مشکین)، حکایت کردن حاکی بودن: آب جامد چون دست ممسکان از افاضت خیز بسته هوای بارد از دم سفلگان فقاع گشوده
باز کردن سر شیشه فقاع، کار کوچکی را انجام دادن: و گر جلاب دادن را نشایم فقاعی را بدست آخر گشایم، پراکنده قطرات با فشار باطراف (همچون پراکندن قطرات فقاع)، آروغ زدن (چه نوشیدن فقاع معمولا تولید آروغ می کند)، تفاخر کردن لاف زدن: نوروز ز نار و سیب زرین بگشاد ز تو فقاع شیرین (مشکین)، حکایت کردن حاکی بودن: آب جامد چون دست ممسکان از افاضت خیز بسته هوای بارد از دم سفلگان فقاع گشوده
کار گشودن کسی را یا کار کسی گشودن، انجام شدن کاروی: (عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زان انتظار مار نگشود هیچ کاری) (سعدی. طیبات)
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
باز کردن گریبان. یا گریبان گشادن گل. شکفته شدن گل: اکنون که گشاد گل گریبان دست من و دامن گلستان. (خاقانی) یا گوی گریبان گشادن، باز کردن دگمه گریبان، با آغوش باز پذیرفتن: با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش، (حافظ)
گره گشادن
لب گشادن
کجاوه بر گرفتن، ماندن
فاش نا کردنی، باز ناکردنی
نافه را باز کردن، عطرافشانی کردن: هر نافه که میگشود از ان زلف خون در دل آهوان چین داشت. (طالب آملی ظنند. لغ)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)