جدول جو
جدول جو

معنی گشاینده - جستجوی لغت در جدول جو

گشاینده
بازکننده
تصویری از گشاینده
تصویر گشاینده
فرهنگ فارسی عمید
گشاینده(گُ یَ دَ / دِ)
فاتح. فتاح. مفتّح. بازکننده:
گشایندۀ بند بسته تویی
کیان را سپهر خجسته تویی.
فردوسی.
گشایندۀ بندهای بدی
همش رای و هم فرۀ ایزدی.
فردوسی.
بختش هر روز فزاینده باد
دستش هرگاه گشاینده باد.
منوچهری.
ای گشاینده ی در خیبر، قران
بی گشایشهای خوبت خیبر است.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 35).
سعوطی لطیف کننده و گشاینده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
درهای امید بر رخم بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی.
(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
تو نیز ای گشایندۀ قفل راز
بترس از چنین روز و با ما بساز.
نظامی.
، حل کننده. تفسیرکننده. شرح دهنده: حل کننده مشکلات حوادث و گشایندۀ معضلات نوایب است. (سندبادنامه ص 226)
لغت نامه دهخدا
گشاینده
باز کننده (در و غیره)، فتح کننده مسخر، حل کننده (مشکل مساله) : حل کننده مشکلات حوادث و گشاینده معضلات نوایب است
فرهنگ لغت هوشیار
گشاینده((گُ یَ دِ))
باز کننده، فاتح
تصویری از گشاینده
تصویر گشاینده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
آزار رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراینده
تصویر گراینده
آهنگ کننده، رغبت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ یَ دَ / دِ)
گزنده. آزاررساننده. آسیب رساننده:
نه از تخم ایرج زمین پاک شد
نه زهر گزاینده تریاک شد.
فردوسی.
از او یک زمان شیر و شهدست بهر
بدیگر زمان چون گزاینده زهر.
فردوسی.
چو سودابه او را فریبنده گشت
تو گویی که زهر گزاینده گشت.
فردوسی.
طعنۀ دشمن گزاینده است
طیبت دوستان بنگزاید.
انوری.
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک.
نظامی.
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که بر ناگزاینده ناید گزند.
نظامی.
گمان برد کآبی گزاینده خورد
درو زهر و زهر اندرو کارکرد.
نظامی.
، کیفردهنده. مجازات کننده:
نخست آفرین کرد بر یک خدای
که اویست بر نیکویی رهنمای
برآرندۀ هور و کیوان و ماه
نشانندۀ شاه بر پیشگاه
گزایندۀ هر که جویدبدی
فزایندۀ فرۀ ایزدی.
فردوسی.
، زننده. درشت:
فرستادۀ شاه گردن فراز (ساوه شاه)
بیامد بنزدیک بهرام باز (بهرام چوبینه)
بگفت آن گزاینده پیغام اوی
همانا که بد زان سخن کام اوی.
فردوسی.
، درآینده و داخل شونده ، فشارنده، کار مهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژَ زَ دَ / دِ)
دلگشای. گشایندۀ دل. مفرح:
که اقصای این دلگشاینده مرز
حوالی بسی دارد از بهر ورز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
مباشرت کننده. مجامعت کننده. آرمندۀ با. رجوع به گادن و گائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یَ دَ / دِ)
مایل. متمایل:
فزایندۀ نام و تخت قباد
گرایندۀ تاج و شمشیر و داد.
فردوسی.
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر.
فردوسی.
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی تو چه کار آید.
ناصرخسرو.
گراینده شد هر دولشکر به خون
علم برکشیدند چون بیستون.
نظامی.
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
، مجازاً سنگین و وزین: لاجرم کافۀ انام، خاصه و عوام به محبت او گراینده اند. (گلستان).
ار گراینده نباشد سیم او در جیب من
از سبکساری بناگه باد برباید مرا.
سوزنی.
، شیفته و مجازاً معتقد. مؤمن:
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گرددبه آئین و راه.
فردوسی.
گراینده باشد به یزدان پاک
از او دارد امید از او ترس و باک.
فردوسی.
و با ترکیب های ذیل به معانی پیچاننده، تاباننده و جنباننده آید:
- گرایندۀ تاج:
گرایندۀ تاج و زرین کمر
نشانندۀ شاه بر تخت زر.
فردوسی.
- گرایندۀ تیغ:
گرایندۀ تیغ و گرزگران
فروزندۀ نامدار افسران.
فردوسی.
- گراینده گرز:
که جویا بدش نام وجوینده بود
گرایندۀ گرز و گوینده بود.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تیغ
به بخشش جهان را ندارد دریغ.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزندۀ ملک بر تخت عاج.
فردوسی.
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
خوش آینده. به خوشی آورنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ دَ / دِ)
بازکننده. گشاینده. (ناظم الاطباء). رجوع به گشاینده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آراینده
تصویر آراینده
آنکه آرایش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
آنکه آسودگی گرفته آنکه باسایش مشغول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشامنده
تصویر آشامنده
کسی که آب یا مایع دیگر آشامد نوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاینده
تصویر آلاینده
آنکه آلاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباینده
تصویر رباینده
آنکه رباید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداینده
تصویر زداینده
پاک کننده پاکیزه سازنده، جلادهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشانیده
تصویر چشانیده
کمی از خوردنی داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشاینده
تصویر بخشاینده
عفو کننده رحم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
خواننده، نغمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاینده
تصویر گزاینده
گزنده، آزار رساننده، آسیب رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاینده
تصویر گاینده
آنکه مجامعت کند مباشرت کننده آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
مایل متمایل: بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، معتقد مومن: بیزدان کند پوزش او از گناه گراینده گردد بایین وراه، سنگین وزین: ارگراینده نباشد سیم او در جیب من از سبکساری بناگه باد بر باید مرا. (سوزنی)، در ترکیبات بمعنای جنباننده پیچاننده آید: گراینده تیغ گراینده گرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاینده
تصویر کشاینده
باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراینده
تصویر گراینده
((گِ یَ دِ))
مایل، متمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
آژان، وکیل، اکسپوزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هناینده
تصویر هناینده
موثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آساینده
تصویر آساینده
امکانات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماینده
تصویر آماینده
تهیه کننده
فرهنگ واژه فارسی سره