دلیری. بی باکی. (از آنندراج). بی پروایی. جسارت. تهور: نیست از من عجیب گستاخی که تو دادی به اولم دسته. رودکی. به گستاخی از باره آمد فرود همی داد نیکی دهش را درود. فردوسی. دروغ آزمای است چرخ بلند تو دل را به گستاخی اندر مبند. فردوسی. و اتفاق را بازرگانان روم بودند به ترکستان آمده بودند به گستاخی آنگه شنیده بودند که اسکندر بر کنار دریاست. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). و میان ما دوستی و یگانگی بود و آنچه پیش از این گفته بودیم از راه گستاخی بود از سر آن درگذشتیم. (تاریخ بخارای نرشخی). بنده گستاخیی نخواهد کرد گر ترا سوی عفو باشد میل. انوری. به گستاخی درآمد کی دلاّرام گواژه چند خواهی زد بیارام. نظامی. چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار. نظامی. جان به چه دل راه در این بحر کرد دل به چه گستاخی از این چشمه خورد. نظامی. هرچه آید بر تو از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخی است هم. مولوی. بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب. مولوی. مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دست بالائیم نیست. سعدی (غزلیات چ فروغی ص 67). ، آشنایی سخت نزدیک که به اسرار و نهانیها آگاهی پیدا شود، انبساط. (زمخشری) (تفلیسی)
دلیری. بی باکی. (از آنندراج). بی پروایی. جسارت. تهور: نیست از من عجیب گستاخی که تو دادی به اولم دسته. رودکی. به گستاخی از باره آمد فرود همی داد نیکی دهش را درود. فردوسی. دروغ آزمای است چرخ بلند تو دل را به گستاخی اندر مبند. فردوسی. و اتفاق را بازرگانان روم بودند به ترکستان آمده بودند به گستاخی آنگه شنیده بودند که اسکندر بر کنار دریاست. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). و میان ما دوستی و یگانگی بود و آنچه پیش از این گفته بودیم از راه گستاخی بود از سر آن درگذشتیم. (تاریخ بخارای نرشخی). بنده گستاخیی نخواهد کرد گر ترا سوی عفو باشد میل. انوری. به گستاخی درآمد کی دلاَّرام گواژه چند خواهی زد بیارام. نظامی. چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار. نظامی. جان به چه دل راه در این بحر کرد دل به چه گستاخی از این چشمه خورد. نظامی. هرچه آید بر تو از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخی است هم. مولوی. بد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب. مولوی. مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دست بالائیم نیست. سعدی (غزلیات چ فروغی ص 67). ، آشنایی سخت نزدیک که به اسرار و نهانیها آگاهی پیدا شود، انبساط. (زمخشری) (تفلیسی)
گستاخی. دلیری. جرأت. جسارت. بی پروائی. تهور. شوخی. سؤادب. تجاوز از حدّ: مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نبود و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565). بدین زمان بکش استاخی مرا و بدان مرا سخای تو کرده ست بیش ازین گستاخ. سوزنی (از صحاح الفرس). کردم استاخیی که بود مرا دیو بازیچه ای نمود مرا. نظامی (هفت پیکر). بطرف آن درویش که با درویشان ایشان استاخی کرده بود نظر کردند... حالش دیگر شد و در لحظه چون مشک پر باد شد. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). باختیار طلب بلا دشوار است. استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). دانستم بارگاه محمدی است استاخی نکردم و آنچه شیخ ابویزید کرده بود، نکردم. (انیس الطالبین). من خردسال بودم در حضرت ایشان استاخی کردم سؤال کردم که در آن راه طعام خوردید فرمودند بلی. (انیس الطالبین). و از اوکلمه ای صادر شد که بنسبت حضرت ایشان استاخی بود. (انیس الطالبین). با دوستان حق ّ استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). چون من بعنایت الهی در سیر به این مقام رسیدم استاخی نکردم سر نیاز و تعظیم بر آستانۀ عزّت او نهادم. (انیس الطالبین).
گستاخی. دلیری. جرأت. جسارت. بی پروائی. تهور. شوخی. سؤادب. تجاوز از حدّ: مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نبود و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565). بدین زمان بکش استاخی مرا و بدان مرا سخای تو کرده ست بیش ازین گستاخ. سوزنی (از صحاح الفرس). کردم استاخیی که بود مرا دیو بازیچه ای نمود مرا. نظامی (هفت پیکر). بطرف آن درویش که با درویشان ایشان استاخی کرده بود نظر کردند... حالش دیگر شد و در لحظه چون مشک پر باد شد. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). باختیار طلب بلا دشوار است. استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). دانستم بارگاه محمدی است استاخی نکردم و آنچه شیخ ابویزید کرده بود، نکردم. (انیس الطالبین). من خردسال بودم در حضرت ایشان استاخی کردم سؤال کردم که در آن راه طعام خوردید فرمودند بلی. (انیس الطالبین). و از اوکلمه ای صادر شد که بنسبت حضرت ایشان استاخی بود. (انیس الطالبین). با دوستان حق ّ استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). چون من بعنایت الهی در سیر به این مقام رسیدم استاخی نکردم سر نیاز و تعظیم بر آستانۀ عزّت او نهادم. (انیس الطالبین).