جدول جو
جدول جو

معنی گرویدنی - جستجوی لغت در جدول جو

گرویدنی
(گِ رَ دَ)
ایمان آوردنی. اعتقادکردنی. درخور ایمان. قابل اعتقاد. لایق گرویدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرودینی
تصویر فرودینی
فروردینی، برای مثال بپوشیده لباس فرودینی / بیفکنده لباس ماه آذر (دقیقی - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ)
که لرزیدن آن ضروری است، ازدر لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو بَ)
شرطبندی. رهان
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
عمل گرویدن. ایمان. اعتقاد
لغت نامه دهخدا
منسوب به گاوه، رجوع به گاوه و کاوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
صفت گوریده. درهم وبرهمی. پریشانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گوریده و گوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه. نبات. رستنی. گیاه. عشب. کلأ. نبت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق شوریدن. قابل شوریدن
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
که در خور یا محتاج پرسیدن است. درخور پرسیدن. محتاج پرسیدن. لایق سؤال. محتاج سؤال، نوعی پرسیدن:
بپریسد ناکام پرسیدنی
نگه کردنی پست و گردیدنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
وحشتناک. رعب انگیز. ترس آور
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
قابل خروشیدن. قابل ناله و زاری کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
لایق ارزیدن. شایستۀ ارزش
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ)
تربیت کردنی. قابل تربیت. پرورش دادنی. قابل پرورش. نشو و نموّ یافتنی:
به رستم همی داد ده دایه شیر
که نیروی مردست و سرمایه شیر
چو ازشیر آمد سوی خوردنی
شد از نان و از گوشت پروردنی
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
پهلوی، ویرویستن (از ویراو باور کردن. گمان کردن) ، پازند، وروئیستن (از اوستا، ور). (حاشیۀ برهان چ معین). ایمان آوردن. (برهان) (آنندراج). ایمان آوردن. تصدیق نمودن و قبول و اذعان کردن. (رشیدی). تصدیق. (دانشنامۀ علایی) : وراقیل را نیز گفتند تو نیز به خدای تعالی بگرو و مسلمان شو اگرنه تو نیز هلاک گردی. (ترجمه طبری بلعمی). مکن و با ابراهیم بگرو و اگرنه ترا بدست ضعیف ترین خلق تباه گردانم. (ترجمه طبری بلعمی). پس موسی گفت (فرعون را) به من بگرو تا من خدای را دعا کنم تا ترا جوانی بازدهد. (ترجمه طبری بلعمی).
از رودکی شنیدم استاد شاعران
کاندر جهان به کس مگرو جز بفاطمی.
معروفی بلخی.
اگر بگروی توبروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی.
به آیین پیشینگان مگروید
بدین سایۀ سروبن بگروید.
دقیقی.
بگوئید و هم زو سخن مشنوید
مگر خود بگفتار او بگروید.
فردوسی.
که آن را که خواهد دهد نیکوی
نگر جز به یزدان به کس نگروی.
فردوسی.
به که باید گرویدن ز پس از احمد؟
چیست نزد تو برین حجت و برهانی ؟
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 436).
اگر بادیده ای نادیده مشنو
تو برهان خواه و بر تقلید مگرو.
ناصرخسرو.
رسول عجب داشت گفت ایشان امت من اند و بمن گرویده اند. (قصص الانبیاء ص 59). یا عیسی خدا میفرماید من فرستم مائده را، هر که نگرود او را عذابی کنم. (قصص الانبیاء ص 206). در سجود افتادند (قوم یونس) و گفتند بار خدایا بتو گرویدیم. (قصص الانبیاء ص 136). گفت این محمد حق است، بدو بگرو و ایمان آور. (مجمل التواریخ والقصص).
پیمبری به سخا گر کسی کند دعوی
ز دوستی سخا شاید ار بوی گروی.
سوزنی.
بدو باید که دانا بگرود زود
که جنگ او زیان شد، صلح او سود.
نظامی.
هست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و بر دین بگروی.
مولوی.
سحرست چشم و زلف و بناگوششان دریغ
کین مؤمنان بسحر چنین بگرویده اند.
سعدی (بدایع).
از آن بمن گرویدند طائران حرم
که هر نوا که شنیدم شناختم ز کجاست.
عرفی (از آنندراج).
، سر به اطاعت نهادن. (برهان) (آنندراج) :
گر مردمی نبوت گردد جهان بتو
یکرویه بگروند و به کس تو بنگروی.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 403).
زو چه ستانم که جوی نیستش
جز گرویدن گروی نیستش.
نظامی.
، بر دل محبت و اطاعت شخصی را گره بستن. (برهان) (آنندراج) : نزدیک قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید. (تاریخ بیهقی)، پذیرفتن. (برهان) (آنندراج) : هر که... اخبار گذشتگان بخواند و بگرود و کار زمانۀ خویش نیز نگاه کند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه قابل گوریدن است. آنچه تواند بگورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
عمل گرویدن. ایمان. رجوع به گرویدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِرْ دَ)
درخور گریستن. لایق گریستن
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
مرکّب از: گردیدن + ی، پسوند لیاقت، لایق گردیدن. مناسب گشتن. و رجوع به معانی گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجیدنی
تصویر گنجیدنی
آنچه در خور گنجیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدگی
تصویر گرویدگی
عمل گرویده ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیدنی
تصویر پرسیدنی
در خور پرسیدن لایق پرسیدن محتاج پرسیدن محتاج سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروردنی
تصویر پروردنی
قابل تربیت قابل پرورش تربیت کردنی پرورش دادنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به فروردین فروردینی: بپوشیده لباس فرودینی بیفگنده لباس ماه آذر. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراییدنی
تصویر گراییدنی
قابل گراییدن شایسته گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدگی
تصویر گردیدگی
گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدنی
تصویر گندیدنی
آنچه که لایق گندیدن باشد متعفن شدنی، فاسد شدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروندگی
تصویر گروندگی
عمل گرونده مومنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
((گِ رَ دَ))
ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن
فرهنگ فارسی معین