حمام. (دهار) (غیاث) (برهان) (آنندراج). گرمابان. (جهانگیری) : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان و خوب گوشت. رودکی. یک روز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج بغلط بر در دهلیز. منجیک. ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی. اندر تفلیس یک چشمۀ آب است سخت گرم که گرمابه ها بر وی ساخته اند و دائم گرم است بی آتش. (حدود العالم). بدو گفت بابک به گرمابه شو همی باش تا خلعت آرند نو. فردوسی. وز آنجای (زندان) با چاکر و یار چند به گرمابه شد (اسفندیار) با تن دردمند. فردوسی. همه شهر گرمابه و رود و جوی بهر برزنی رامش و رنگ و بوی. فردوسی. آواز دادم بخدمتکاران تا شمع برافروختند، به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. (تاریخ بیهقی) .خواجه بفرمود تا وی را به گرمابه بردند و جامه پوشانیدند. (تاریخ بیهقی). میری بود آنکو چو بگرمابه درآید خالی شود از ملکت و از جاه و جلالش ؟ ناصرخسرو. صورت خوب بسی باشد بی حاصل بر در و درگه گرمابه و دیوارش. ناصرخسرو. و از پس استفراغ اندر آب گوگرد نشاندن و گرمابۀ خشک نافع باشد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). دیوان را مطیع خویش گردانید و بفرمود تا گرمابه ساختند. (نوروزنامه). هر که خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که... بصورت گرمابه به هوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). دل شه چون ز عجز خونابه است او نه شاه است نقش گرمابه است. سنایی. حایض او، من شده بگرمابه ماهی او، من طپیده در تابه. سنایی. همچو پیل و شیر شادروان و گرمابه شوند پیش تیغ و نیزۀ تو پیل مست و شیر نر. عبدالواسع جبلی. گاه روز او چو بخت من برخاست ساز گرمابه کرد یک یک راست. نظامی. چو باید شد بدان گلگونه محتاج که گردد بر در گرمابه تاراج. نظامی. نیم شبی پشت بهم خوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. عقل با نقش نگاران پریروی چگل قسمت از صورت گرمابه چرا برگیرد. سیف اسفرنگ. خود بدانی چون بر من آمدی که تو بی من نقش گرمابه بدی. مولوی (مثنوی). ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در زشت بنگاشتند. سعدی (بوستان). شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون بایزید. سعدی (بوستان)
حمام. (دهار) (غیاث) (برهان) (آنندراج). گرمابان. (جهانگیری) : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان و خوب گوشت. رودکی. یک روز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج بغلط بر در دهلیز. منجیک. ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی. اندر تفلیس یک چشمۀ آب است سخت گرم که گرمابه ها بر وی ساخته اند و دائم گرم است بی آتش. (حدود العالم). بدو گفت بابک به گرمابه شو همی باش تا خلعت آرند نو. فردوسی. وز آنجای (زندان) با چاکر و یار چند به گرمابه شد (اسفندیار) با تن دردمند. فردوسی. همه شهر گرمابه و رود و جوی بهر برزنی رامش و رنگ و بوی. فردوسی. آواز دادم بخدمتکاران تا شمع برافروختند، به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم. (تاریخ بیهقی) .خواجه بفرمود تا وی را به گرمابه بردند و جامه پوشانیدند. (تاریخ بیهقی). میری بود آنکو چو بگرمابه درآید خالی شود از ملکت و از جاه و جلالش ؟ ناصرخسرو. صورت خوب بسی باشد بی حاصل بر در و درگه گرمابه و دیوارش. ناصرخسرو. و از پس استفراغ اندر آب گوگرد نشاندن و گرمابۀ خشک نافع باشد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). دیوان را مطیع خویش گردانید و بفرمود تا گرمابه ساختند. (نوروزنامه). هر که خدمت... کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که... بصورت گرمابه به هوس تناسل عشق آرد. (کلیله و دمنه). دل شه چون ز عجز خونابه است او نه شاه است نقش گرمابه است. سنایی. حایض او، من شده بگرمابه ماهی او، من طپیده در تابه. سنایی. همچو پیل و شیر شادروان و گرمابه شوند پیش تیغ و نیزۀ تو پیل مست و شیر نر. عبدالواسع جبلی. گاه روز او چو بخت من برخاست ساز گرمابه کرد یک یک راست. نظامی. چو باید شد بدان گلگونه محتاج که گردد بر در گرمابه تاراج. نظامی. نیم شبی پشت بهم خوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. عقل با نقش نگاران پریروی چگل قسمت از صورت گرمابه چرا برگیرد. سیف اسفرنگ. خود بدانی چون بر من آمدی که تو بی من نقش گرمابه بدی. مولوی (مثنوی). ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در زشت بنگاشتند. سعدی (بوستان). شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون بایزید. سعدی (بوستان)
دیدن گرمابه رفتن رنجوری پدید آید دیدن گرمابه غم واندوح بود - یوسف نبی (ع) ۱ـ اگر خواب ببینید به گرمابه رفته اید، علامت آن است که دور از جمع دوستان و اعضاء خانواده خود به جستجوی سعادت خواهید رفت. ۲ـ اگر خواب ببینید کسانی در گرمابه مشغول استحمام هستند، علامت آن است که دوستانی دلپذیر همراه شما خواهند بود. .
دیدن گرمابه رفتن رنجوری پدید آید دیدن گرمابه غم واندوح بود - یوسف نبی (ع) ۱ـ اگر خواب ببینید به گرمابه رفته اید، علامت آن است که دور از جمع دوستان و اعضاءِ خانواده خود به جستجوی سعادت خواهید رفت. ۲ـ اگر خواب ببینید کسانی در گرمابه مشغول استحمام هستند، علامت آن است که دوستانی دلپذیر همراه شما خواهند بود. .
دوایی باشد به رنگ مردار سنگ و در مرهمها بکار برند گوشت را برویاند، و اگر به آب بسایند و در زیر بغل و هرجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند. (برهان). و به یونانی مولیدانا خوانند. (آنندراج)
دوایی باشد به رنگ مردار سنگ و در مرهمها بکار برند گوشت را برویاند، و اگر به آب بسایند و در زیر بغل و هرجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند. (برهان). و به یونانی مولیدانا خوانند. (آنندراج)
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان). اگر ناطقی طبل پریاوه ای و گر خامشی نقش گرماوه ای. سعدی (بوستان)
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان). اگر ناطقی طبل پریاوه ای و گر خامشی نقش گرماوه ای. سعدی (بوستان)
دوایی است برنگ مردارسنگ و در مرهمها بکار برند. گوشت را برویاند و اگر با آب بسایند و در زیر بغل و هر کجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند (برهان)
دوایی است برنگ مردارسنگ و در مرهمها بکار برند. گوشت را برویاند و اگر با آب بسایند و در زیر بغل و هر کجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند (برهان)