جدول جو
جدول جو

معنی گردکاشان - جستجوی لغت در جدول جو

گردکاشان(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، واقع در 8هزارگزی خاور اشنویه. راه ارابه رو به اشنویه دارد. هوای آنجا سردسیر و سالم و دارای 205 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است و در تابستان از راه شوسۀ اشنویه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردکان
تصویر گردکان
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوز، گوزبن، جوز
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دِ)
رستاق صردقاشان، نزدیک کاشان موغار چشمه ای هست و خاصیت او آنکه هر چه در آنجا اندازند از سفال و کلوخ و گل و ظرفهای شکسته متلائم و مجتمع گرداند و منقلب شود بسنگ تا غایتی که درویشان و ضعیف حالان آن دیه و مسکینان و همسایگان آنجا را چون ظرفی مانند کاسه و کوزه و سبو مانند آن سفالین یا سنگین شکسته شود آن اجزاء خرد و شکسته را بر وضع هیئت اصلی بر هم نهاده در آن چشمه نهند بقدرت لایزالی ملتئم گشته بعد از زمانکی درست گردد. بهتر از آن وضع اول. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 40- 41). و برستاق صردقاشان بالقرب من قریه موغار عین ماء من خاصیتها انه یتلائم جمیع مایلقی فیه من خزف و مدر و طین فیجعله حجراً حتی ان ضعاف اهل القری المجاوره لها و فقرأهم اذا انکسر لهم من الماعون الخزفی او الحجری شی ٔ ینضدون بعض اجزائه الی البعض علی ماکان من هیأته و یضعونه فیه فیلتئم و یصیر بعد سویعه کأجود ماکان صحه. (محاسن اصفهان مافروخی ص 19)
لغت نامه دهخدا
(گَ چِ)
نوعی از کلسیم سولفات است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 65هزارگزی باختر مهاباد و 11هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن سرد و دارای 29 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه لاوین تأمین میشود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات وشغل اهالی گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ کُ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 50هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 135 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه آواجیر تأمین میشود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ)
آن را در رودسر و طوالش گردگان، در رامیان قز، در آمل اقوز، در رامسر و طوالش و لاهیجان آقوزدار، در شفارود، ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 217). گردو که آن را چهارمغز گویند. (انجمن آرای ناصری). جوز. گوز. چارمغز:
منه دل بر این سالخورده مکان
که گنبد نپاید بر گردکان.
سعدی (بوستان).
اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
سعدی.
میل کودک بگردکان و مویز
بیش باشد که بر خدای عزیز.
اوحدی.
در سفر با گردکانم هم جوال
میکشم از کلکل او قیل و قال.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
جرب داشتن گرگین بودن، خارش کردن بدن: شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام بخور مخارش ایرا که معده گر (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
درخت گردو گوز جوز: میل کودک به گردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. (اوحدی) یا گردکان بر گنبد بودن، ناپایدار بودن بی ثبات بودن: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. (گلستان) یا گردکان هندی. جوز هندی نارگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردکان
تصویر گردکان
((گِ دِ))
گردو، جوز
فرهنگ فارسی معین