آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مِثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری سلواناو 4هزارگزی خاور راه ارابه رو زیوه به ارومیه. در دامنه قرار گرفته، هوای آن معتدل و دارای 175 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات وتوتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد که اتومبیل هم از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری سلواناو 4هزارگزی خاور راه ارابه رو زیوه به ارومیه. در دامنه قرار گرفته، هوای آن معتدل و دارای 175 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات وتوتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد که اتومبیل هم از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از: گرد، گردیدن + ون، پسوند فاعلی، گردان. پهلوی، ظاهراً گرتون، گرتن، ورتون، ورتن. و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده. چرخ. ارابه. کالسکه. آسمان فلک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فلک. (غیاث) (دهار) (منتهی الارب). آسمان. گنبد لاجوردی. گنبد مینا. سپهر: مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد آئین جهان چونان تا گردون گردان شد. رودکی. بخندد لاله بر صحرا بسان چهرۀ لیلی بگرید ابر بر گردون بسان دیدۀ مجنون. رودکی. چو هامون دشمنانت پست بادند چو گردون دوستان والا همه سال. رودکی. بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی. برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. بفرمود تا خلعتش ساختند سرش را به گردون برافراختند. فردوسی. چو گردنده گردون به سر بر بگشت شد از شاهیش سال بر سی و هشت. فردوسی. گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان کوه از غریوکوس چو کشتی نوان نوان. فرخی. جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور. عنصری. کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. تا بیقرار گردون اندر مدار باشد و اندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری. الا که به کام دل او کرد همه کار این گنبد پیروزه و گردون رحایی. منوچهری. من و تو غافلیم وماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. اگر سنگی ز گردون اندرآید همانا عاشقان را بر سر آید. (ویس و رامین). ز فریادت نترسد حکم یزدان نگردد بازپس گردون گردان. (ویس و رامین). ز گردون به گردون شده بانگ و جوش جهان از ورای جرس پرخروش. اسدی (گرشاسب نامه). چه گویی در آنجای گردنده گردون روان است یا ایستاده بدین سان. ناصرخسرو. نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر. ناصرخسرو. ز هیچ گردون چون رای او نتافت نجوم ز هیچ دریا چون کف او نخاست بخار. مسعودسعد. مسافران نواحی هفت گردونند مؤثران مزاج چهار ارکانند. مسعودسعد. چو کور است گردون چه خیر از هنر چو کر است گردون چه سود از فغان. مسعودسعد. خورشید از زحل بسه گردون فروتر است او از زمیست تا به زحل برتر از زحل. سوزنی. نگاری که فتنه ست بر قد و خدش یکی سرو بستان دگرماه گردون. سوزنی. نقد شش روز از خزانۀ هفت گردون برده ام گرچه در نقب افکنی چل شب گران آورده ام. خاقانی. به گردون درافتد صدا ارغنون را مگر گوش شاه جهانبان نماید. خاقانی. بخدایی که کرد گردون را کلبۀ قدرت الهی خویش. خاقانی. غنچه بخون بسته چو گردون کمر لالۀ کم عمر ز خود بی خبر. نظامی. گرد تو گیرم که به گردون رسم تا نرسانی تو مرا چون رسم. نظامی. من بصفت چون مه گردون شوم نشکنم ار بشکنم افزون شوم. نظامی. هرچه از گردون گردان میرسد از طفیل جان مردان میرسد. عطار. گرچه در مجلس گردون شب و روز مه به ساغر خورد و هور به جام خاک را نیز به هر حال که هست هم نصیبی بود از کاس کرام. اثیرالدین اومانی. آه دردآلود سعدی گرز گردون بگذرد در تو کافردل مگیرد ای مسلمانا نفیر. سعدی (طیبات). گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). گرچه این قصرها طربناک است چون به گردون نمی رسد خاک است. اوحدی. ، ارابه که به هندی گاری گویند و بمعنی رته و بهل نیز باشد. (آنندراج) (غیاث). کالسکه. دوچرخه. بارکش. عرابه. عراده. عجله. (منتهی الارب) : ملک را گردونی بود که آن را به چهل گاو کشیدندی، ملک بفرمود تا بر آن گردون شمشیرها و کاردها و درفشها دربستند و او را (جرجیس را) در زمین به میخ بدوختند و آن گردون بیاوردند و گاوان در آن بستند و به جرجیس راندند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). پس برفتند و پنجاه گردون بساختند و ببردند با گاوان قوی هیکل و محکم و قوی چنگالیان بدان استخوانی از پهلویان عوج اندربستند و بکشیدند و دربغداد آوردند و جسر کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). وآنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. به گردون سرش نزد شنگل کشید چو شاه این سر اژدها را بدید. فردوسی. بفرمود تا گاو و گردون برند ز بیشه تنش را به هامون برند. فردوسی. یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغها درنشاخت. فردوسی. شمار پیاده نیامد پدید به گردون همی گنج پیلان کشید. فردوسی. صدوبیست گردون همه تیغ و ترک دوچندان سپرهای مدهون کرک. اسدی (گرشاسب نامه). چون موسی در آن نعمت بنشست، آورده اند که خوشه های انگور آن شهر را به گردون آوردندی. (قصص الانبیاء ص 122). گفتند بیائید تا این تابوت را بر گردون نهیم. (قصص الانبیاء ص 141). طالوت بر گردون بنشست و آن تابوت پیش بنی اسرائیل آورد. (قصص الانبیاء ص 143). همچنانکه گردون کشان و خراسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن بنرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام دارد. (نوروزنامه). پس گردونی بساختند... و دو مرد با سلاحها در زیر گردون رفتند و گردون در نقب راندند. (مجمل التواریخ و القصص). مرا چندین خرج شده است بر این ستون و چندین گردون برده ام... تا این ستون را اینجا آورده ایم. (اسرار التوحید ص 191). ، در گناباد خراسان، چرخی مخصوص که با آن گندم را کوبند، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
از: گرد، گردیدن + ون، پسوند فاعلی، گردان. پهلوی، ظاهراً گرتون، گرتن، ورتون، ورتن. و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده. چرخ. ارابه. کالسکه. آسمان فلک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فلک. (غیاث) (دهار) (منتهی الارب). آسمان. گنبد لاجوردی. گنبد مینا. سپهر: مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد آئین جهان چونان تا گردون گردان شد. رودکی. بخندد لاله بر صحرا بسان چهرۀ لیلی بگرید ابر بر گردون بسان دیدۀ مجنون. رودکی. چو هامون دشمنانت پست بادند چو گردون دوستان والا همه سال. رودکی. بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر. خسروانی. برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. بفرمود تا خلعتش ساختند سرش را به گردون برافراختند. فردوسی. چو گردنده گردون به سر بر بگشت شد از شاهیش سال بر سی و هشت. فردوسی. گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان کوه از غریوکوس چو کشتی نوان نوان. فرخی. جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور. عنصری. کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شود گردون گردا. عسجدی. تا بیقرار گردون اندر مدار باشد و اندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری. الا که به کام دل او کرد همه کار این گنبد پیروزه و گردون رحایی. منوچهری. من و تو غافلیم وماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل. منوچهری. اگر سنگی ز گردون اندرآید همانا عاشقان را بر سر آید. (ویس و رامین). ز فریادت نترسد حکم یزدان نگردد بازپس گردون گردان. (ویس و رامین). ز گردون به گردون شده بانگ و جوش جهان از ورای جرس پرخروش. اسدی (گرشاسب نامه). چه گویی در آنجای گردنده گردون روان است یا ایستاده بدین سان. ناصرخسرو. نگیرد هرگز اندر عقل من جای که گردون گردد اندر خیر یا شر. ناصرخسرو. ز هیچ گردون چون رای او نتافت نجوم ز هیچ دریا چون کف او نخاست بخار. مسعودسعد. مسافران نواحی هفت گردونند مؤثران مزاج چهار ارکانند. مسعودسعد. چو کور است گردون چه خیر از هنر چو کر است گردون چه سود از فغان. مسعودسعد. خورشید از زحل بسه گردون فروتر است او از زمیست تا به زحل برتر از زحل. سوزنی. نگاری که فتنه ست بر قد و خدش یکی سرو بستان دگرماه گردون. سوزنی. نقد شش روز از خزانۀ هفت گردون برده ام گرچه در نقب افکنی چل شب گران آورده ام. خاقانی. به گردون درافتد صدا ارغنون را مگر گوش شاه جهانبان نماید. خاقانی. بخدایی که کرد گردون را کلبۀ قدرت الهی خویش. خاقانی. غنچه بخون بسته چو گردون کمر لالۀ کم عمر ز خود بی خبر. نظامی. گرد تو گیرم که به گردون رسم تا نرسانی تو مرا چون رسم. نظامی. من بصفت چون مه گردون شوم نشکنم ار بشکنم افزون شوم. نظامی. هرچه از گردون گردان میرسد از طفیل جان مردان میرسد. عطار. گرچه در مجلس گردون شب و روز مه به ساغر خورد و هور به جام خاک را نیز به هر حال که هست هم نصیبی بود از کاس کرام. اثیرالدین اومانی. آه دردآلود سعدی گرز گردون بگذرد در تو کافردل مگیرد ای مسلمانا نفیر. سعدی (طیبات). گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10). گرچه این قصرها طربناک است چون به گردون نمی رسد خاک است. اوحدی. ، ارابه که به هندی گاری گویند و بمعنی رته و بهل نیز باشد. (آنندراج) (غیاث). کالسکه. دوچرخه. بارکش. عرابه. عراده. عَجَلَه. (منتهی الارب) : ملک را گردونی بود که آن را به چهل گاو کشیدندی، ملک بفرمود تا بر آن گردون شمشیرها و کاردها و درفشها دربستند و او را (جرجیس را) در زمین به میخ بدوختند و آن گردون بیاوردند و گاوان در آن بستند و به جرجیس راندند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). پس برفتند و پنجاه گردون بساختند و ببردند با گاوان قوی هیکل و محکم و قوی چنگالیان بدان استخوانی از پهلویان عوج اندربستند و بکشیدند و دربغداد آوردند و جسر کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). وآنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآن کجا بودش خجسته مُهر آهرمن گراه. دقیقی. به گردون سرش نزد شنگل کشید چو شاه این سر اژدها را بدید. فردوسی. بفرمود تا گاو و گردون برند ز بیشه تنش را به هامون برند. فردوسی. یکی نغز گردون چوبین بساخت به گرد اندرش تیغها درنشاخت. فردوسی. شمار پیاده نیامد پدید به گردون همی گنج پیلان کشید. فردوسی. صدوبیست گردون همه تیغ و ترک دوچندان سپرهای مدهون کرک. اسدی (گرشاسب نامه). چون موسی در آن نعمت بنشست، آورده اند که خوشه های انگور آن شهر را به گردون آوردندی. (قصص الانبیاء ص 122). گفتند بیائید تا این تابوت را بر گردون نهیم. (قصص الانبیاء ص 141). طالوت بر گردون بنشست و آن تابوت پیش بنی اسرائیل آورد. (قصص الانبیاء ص 143). همچنانکه گردون کشان و خراسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن بنرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام دارد. (نوروزنامه). پس گردونی بساختند... و دو مرد با سلاحها در زیر گردون رفتند و گردون در نقب راندند. (مجمل التواریخ و القصص). مرا چندین خرج شده است بر این ستون و چندین گردون برده ام... تا این ستون را اینجا آورده ایم. (اسرار التوحید ص 191). ، در گناباد خراسان، چرخی مخصوص که با آن گندم را کوبند، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 26000گزی جنوب خاور زرقان، کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. هوای آن معتدل ومالاریائی و دارای 161 تن سکنه است. آب آنجا از رود کر تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 26000گزی جنوب خاور زرقان، کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. هوای آن معتدل ومالاریائی و دارای 161 تن سکنه است. آب آنجا از رود کر تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کردون و گردون ضبط کرده اند و چون ’ان’ را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است. (تاریخ ایران باستان ص 1544)
اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کُردون و گردون ضبط کرده اند و چون ’اِن’ را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است. (تاریخ ایران باستان ص 1544)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 6000گزی خاور ساردوئیه. کوهستانی و سردسیر است. 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 6000گزی خاور ساردوئیه. کوهستانی و سردسیر است. 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دردچیننده. چینندۀ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز: بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توام. نظامی. ، علاج کننده درد. ورجوع به درد چیدن شود
دردچیننده. چینندۀ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز: بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توام. نظامی. ، علاج کننده درد. ورجوع به درد چیدن شود
قسمتی از خاک آسیا است که در جنوب شرقی این قاره و در مشرق هند قرار گرفته است و شامل برمه، سیام و فدراسیون هندوچین فرانسه است که قبلاً مستعمرۀ کشور فرانسه بوده و نیز قسمتی از آن فدراسیون مالایا است. در این سرزمین از دیرباز میان پادشاهی های مختلف، زد و خورد بوده است. پس از نفوذ اروپائیان دراین منطقه قسمت شرقی آن به دست فرانسویان افتاد و هندوچین فرانسه به وجود آمد و مرکز کشور سیام و مغرب و جنوب هندوچین ازآن انگلیس شد که در سالهای 1940 تا 1945 مورد هجوم ژاپن واقع گردید. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). پس از آن در سال 1954 کشوری به نام ویتنام در این ناحیه به وجود آمد. رجوع به ویتنام شود
قسمتی از خاک آسیا است که در جنوب شرقی این قاره و در مشرق هند قرار گرفته است و شامل برمه، سیام و فدراسیون هندوچین فرانسه است که قبلاً مستعمرۀ کشور فرانسه بوده و نیز قسمتی از آن فدراسیون مالایا است. در این سرزمین از دیرباز میان پادشاهی های مختلف، زد و خورد بوده است. پس از نفوذ اروپائیان دراین منطقه قسمت شرقی آن به دست فرانسویان افتاد و هندوچین فرانسه به وجود آمد و مرکز کشور سیام و مغرب و جنوب هندوچین ازآن ِ انگلیس شد که در سالهای 1940 تا 1945 مورد هجوم ژاپن واقع گردید. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). پس از آن در سال 1954 کشوری به نام ویتنام در این ناحیه به وجود آمد. رجوع به ویتنام شود
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 3000گزی باختر ساردوئیه و 2000گزی شمال راه فرعی راین به ساردوئیه. دارای 17 تن سکنه است. ساکنین از طایفۀ محمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 3000گزی باختر ساردوئیه و 2000گزی شمال راه فرعی راین به ساردوئیه. دارای 17 تن سکنه است. ساکنین از طایفۀ محمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دختر منگو تیموربن هلاکو که به عقد اتابک جلال الدین سیورغتمش درآمد و در سال 693 هجری قمری که سیورغتمش به دست پادشاه خاتون کشته شد. وی کرمان را محاصره و فتح کرد و پادشاه خاتون را به انتقام قتل شوهر کشت و بتخت سلطنت نشست تا 792 هجری قمری در شیراز حکومت داشت. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از تاریخ مغول صص 406-410). رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 و تاریخ گزیده شود
دختر منگو تیموربن هلاکو که به عقد اتابک جلال الدین سیورغتمش درآمد و در سال 693 هجری قمری که سیورغتمش به دست پادشاه خاتون کشته شد. وی کرمان را محاصره و فتح کرد و پادشاه خاتون را به انتقام قتل شوهر کشت و بتخت سلطنت نشست تا 792 هجری قمری در شیراز حکومت داشت. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از تاریخ مغول صص 406-410). رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 و تاریخ گزیده شود
اگر به خواب بیند بر گردون نشسته بود و گردون می رفت دلیل بر شرف و بزرگی است. اگر دید پادشاه گردونی به وی داد، دلیل که از پادشاه بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن گردونه بر هشت وجه است. اول: عزو جاه (عزت و آبرو). دوم: ولایت وفرمانروایی. سوم: مرتبه ومنزلت. چهارم: بزرگی. پنجم: هیبت. ششم: خرمی (شادمانی و سرور). هفتم: رفعت. هشتم: آسانی کارها..
اگر به خواب بیند بر گردون نشسته بود و گردون می رفت دلیل بر شرف و بزرگی است. اگر دید پادشاه گردونی به وی داد، دلیل که از پادشاه بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن گردونه بر هشت وجه است. اول: عزو جاه (عزت و آبرو). دوم: ولایت وفرمانروایی. سوم: مرتبه ومنزلت. چهارم: بزرگی. پنجم: هیبت. ششم: خرمی (شادمانی و سرور). هفتم: رفعت. هشتم: آسانی کارها..