جدول جو
جدول جو

معنی گردونچه - جستجوی لغت در جدول جو

گردونچه
(گَ چَ / چِ)
گردانۀ کودک. (ناظم الاطباء). ارابۀ خرد برای سواری کودکان. گردونچۀ بچه: حال، گردونچۀ کودک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گردونچه
گردونه کوچک ارابه ای خرد که کودکان برآن سوار شوند
تصویری از گردونچه
تصویر گردونچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردون
تصویر گردون
هرچه دور خود یا گرد محوری بچرخد، چرخ، کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
چرخ، ارابه، گاری، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانده
تصویر گردانده
گردش داده، چرخانده، کنایه از دیگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرونده
تصویر گرونده
ایمان آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چیزی که دور خود می گردد
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
آنکه گرود. مؤمن. متدین. معتقد
لغت نامه دهخدا
(گِ شَ دَ /دِ)
حشرات الارض را گویند، یعنی جانورانی که درزیر زمین خانه سازند. (برهان) (آنندراج). قسمی از حیوانات فقری خون سرد، مانند: مار، سوسمار، سنگ پشت و جز آن که به اصطلاح حیوان شناسی رتیل گویند. (ناظم الاطباء). برساختۀ دساتیر است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
حلقۀ آهنی است که بدان چیزها آویزند، گردانه، نوعی گردون خردی است که طفلان رفتار از آن آموزند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 71هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 23هزاروپانصدگزی باختر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن کوهستانی و سردسیر و دارای 260 تن جمعیت است. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
رجوع به معانی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ یَ / یِ)
نام پرده ای از موسیقی. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ)
خواهر بهرام چوبین: و خواهر بهرام را زن کرده، نام وی گردویه بود. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حال. گردونچۀ کودک
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
بمعنی گردون است. (برهان). ارابه. عراده. چرخ. گاری:
به گردونه ها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا ودینار و مشک و حریر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
چرخنده. گردان. حرکت کننده. دوار: و گردنده اند از بر چراگاه و گیاخوار تابستان و زمستان. (حدود العالم).
که آن آفرین باز نفرین شود
وز او چرخ گردنده پرکین شود.
فردوسی.
که بر آسمان اختران بشمرد
خم چرخ گردنده را بنگرد.
فردوسی.
شادیانه بزن ای میر که گردنده فلک
این جهان زیر نگین خلفای تو کند.
منوچهری.
جهان چون آسیایی گرد گرد است
که دادارش چنین گردنده کرده ست.
(ویس و رامین).
ای گنبد گردندۀ بی روزن خضرا
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست.
خیام.
گردنده ورونده بفرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
فلک باد گردنده بر کام او
مگرداد از این خسروی نام او.
نظامی.
گر تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت.
مولوی.
بی تکلف نزد هر داننده هست
آنکه با گردنده گرداننده هست.
مولوی.
، متحرک. از جایی بجایی رونده: و گروهی از ایشان (از مردم سودان) گردنده اند هم اندر این ناحیت خویش و هر جایی که رگ زر بیشتر یابند فرودآیند. (حدود العالم).
بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
ناصرخسرو.
چه گردنده گشت آنچه بالادوید
سکونت گرفت آنچه زیر آرمید
از آن جسم گردندۀ تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک.
نظامی.
شه از نیرنگ این گردنده دولاب
عجب درماند و عاجز شد درین باب.
نظامی.
بسختی همی گشت بر ما سپهر
شداز مهر گردنده یکباره مهر.
نظامی.
، متغیر. متحول:
گیتیت چنین آمده گردنده بدینسان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین.
رودکی.
چنین است آیین گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر.
فردوسی.
کیوان که از نحوست گردنده رای او
اهل زمین برند نفیر اندر آسمان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بدینی و مذهبی گرود مومن معتقد، جمع گروندگان ای گروندگان، بترسید از خدای و بنگرید که هر کس که پیش خود فرستید مر فردا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنده
تصویر گردنده
چرخنده، حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردانیه
تصویر گردانیه
نوایی است از موسیقی قدیم و آن آواز دوم از شش آواز قدیم بود
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه گاری گردون: بگردونه ها بر چه مشک و عبیر چه دیبا و دینار و مشک و حریر، ارابه ای که توپ را حمل کند: توپهای بزرگ سنگ انداز را که در گنجه بود بنیروی اقبال شاهی از آب کر گذرانیده باعرابه و گردونه باردوی معلی آورد. یا گردونه داود. بنات النعش کبری، نعش (از بنات النعش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنه
تصویر گردنه
راه سخت و پرپیچ و خم در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرونده
تصویر گرونده
((گِ رَ وَ دِ))
مؤمن، متدین، معتقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
((گَ نِ))
ارابه، گاری، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
محوطه
فرهنگ واژه فارسی سره
چرخ، ارابه، گاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متمایل، مومن، معتقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نازنازی
فرهنگ گویش مازندرانی
گردشی، آدمی که همیشه در گردش است، دوار
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین دانه های گندم که درخرمنگاه به کمک جارو جمع آوری کنند
فرهنگ گویش مازندرانی