جدول جو
جدول جو

معنی گردنکشی - جستجوی لغت در جدول جو

گردنکشی
نافرمانی، یاغی گری، برای مثال چو با سفله گویی به لطف و خوشی / فزون گرددش کبر و گردنکشی (سعدی - ۱۸۱)
تصویری از گردنکشی
تصویر گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
گردنکشی(گَ دَ کَ / کِ)
تکبر. غرور. سرکشی. (آنندراج). خودستایی. خودخواهی. تمرد. عظمه. عظموت. عظامه. (منتهی الارب). عتو. (منتهی الارب) :
جز از کهتری نیست آئین من
مباد آز و گردنکشی دین من.
فردوسی.
چو من شادمانم تو شادان بزی
که شادی و گردنکشی را سزی.
فردوسی.
... و پیغمبران ما را خوار دارند و گردنکشی نمایند یکی را گردنکش تر بر ایشان... (قصص الانبیاء ص 179).
غفلت اندر طاعت سلطان و حق گردنکشی است
گردن گردنکشان را تیغ باید یا طناب.
سوزنی.
ای شاه اولوالامر که شاهان جهان را
گردنکشی از طاعت تو عین گناه است.
سوزنی.
آه از این دل کزسر گردنکشی
خون خاقانی به گردن میکند.
خاقانی.
ندیدم در تو بوی مهربانی
بجز گردنکشی و دل گرانی.
نظامی.
اگرگردنکشی کردم چو میران
رسن در گردن آیم چون اسیران.
نظامی.
چو گردن برآرم به گردنکشی
نه ز آبی هراسم نه از آتشی.
نظامی.
چو با سفله گویی به لطف و خوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی.
سعدی (بوستان).
چو کاری برآید به لطف و خوشی
چه حاجت به تندی و گردنکشی.
سعدی (بوستان).
که تا چند از این جاه و گردنکشی
خوشی را بود در قفا ناخوشی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
گردنکشی
شجاعت دلاوری، سرکشی طغیان عصیان، سرافرازی شهرت، تکبر غرور خودستایی: جز از کهتری نیست آیین من مباد آز و گردنکشی دین من
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن شقی
تصویر گردن شقی
تکبر، سرکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
شخص متکبر و مغرور، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
نافرمان، خودسر، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ)
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ /رُو کَ / کِ)
رجوع شود به گروکشیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ گُ تَ)
کنایه از مردم باقوت و قدرت. (برهان). شجاع. قوی. دلیر:
یکی تاختن کرد با صدهزار
سواران گردنکش و نامدار.
فردوسی.
بونصر طیفور... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). امیران گردنکش ما همت بلند همه از آن بوده اند... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). بردبار بود و گردنکش بود. (قصص الانبیاء ص 1203). چنانکه هشتاد پادشاه گردنکش هلاک کرده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60).
نیست یک شیر تند گردنکش
که ترا رام و نرم گردن نیست.
مسعودسعد.
بساشیران گردنکش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان.
عبدالواسع جبلی (دیوان ص 307).
چو فرمودسالار گردنکشان
که هر کس دهد زآنچه دارد نشان.
نظامی.
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).
، نافرمان. (برهان). سرکش. (فرهنگ رشیدی). یاغی. طاغی:
به بهرام گردنکش آواز داد
که اکنون ز مردی چه داری بیاد.
فردوسی.
هر کجا اندر جهان گردن کشی سر برکشید
تو برآوردی بشمشیر از تن و جانش دمار.
فرخی.
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر.
فرخی.
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردنکش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش.
ناصرخسرو.
فلک در نیکویی انصاف دادت
سر گردنکشان گردن نهادت.
خاقانی.
دلها بر متابعت و مطاوعت او قرار گرفت و گردنکشان جهان سر بر خط فرمان او نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گردن فراز. (آنندراج). سرفراز و مشهور. معروف: حال این مرد دیگر است و حال خدمتکاران دیگر، او مردی گردنکش و مهتر شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).
سر سرفرازان و گردنکشان
ملک عزدین قاهر شه نشان.
نظامی.
، جبار. (مهذب الاسماء) :
به پیش از توگردنکشان داشتند
دمی چند بودند و بگذاشتند.
سعدی (بوستان).
، متکبر. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
عمل دردکش. دردکش بودن. دردآشامی. دردی خواری:
در شأن من به دردکشی ظن بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان طیبی گرم سیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان گرم سیری با 100 تن سکنه و ساکنین از طایفۀ طیبی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آلودگی به گرد. خاک آلودگی. غبره. (دهار) ، به رنگ خاک. خاکی رنگ بودن: مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به زردی. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
تغییر. تحول:
بتری گراینده شد گوهرش
که گردندگی دور بود از برش.
نظامی.
درست آن شد که این گردش بکاری است
در این گردندگی هم اختیاری است.
نظامی.
و رجوع به گردیدن و گردنده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ)
کنایه از متکبر و سرکش. (آنندراج) :
ز گردن شخیهای مینا چه غم
که خواهد ملایم شد این زیر و بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
و رجوع به گردن شق شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ)
گردنکش. متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شَ)
تکبر. گردنکشی. ایستادگی در مقابل فرمانی. و رجوع به گردن شقی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ / کِ)
تحشید سپاه، روان شدن جراحت و آنچه در مشک باشد. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
آلودگی بگرد و غبار مغبری، برنگ خاک بودن: گردناکی و سپیدی آمیخته بزردی یا گندم گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شخ
تصویر گردن شخ
متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تکبر سرکشی: زگردن شخیهای مینا چه غم که خواهد ملایم شد این زیر و بم. (طغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تکبر سرکشی: زگردن شخیهای مینا چه غم که خواهد ملایم شد این زیر و بم. (طغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
شجاع، قوی، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو کشی
تصویر گرو کشی
عمل گرو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردندگی
تصویر گردندگی
گردنده بودن تحرک، تغیر تحول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
((~. کَ))
نافرمان، سرکش، باقدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنی
تصویر گردنی
((گَ دَ))
شجاعت، دلاوری، ریاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردن شق
تصویر گردن شق
((~. شَ))
گردن شخ، کنایه از مغرور، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرانکش
تصویر گرانکش
جرثقیل
فرهنگ واژه فارسی سره
سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن فراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی
متضاد: فرمانبردار، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین به معنای رشد نکنی و بزرگ نشوی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
گردش دریایی، دایره ای
دیکشنری اردو به فارسی