جدول جو
جدول جو

معنی گردناکی - جستجوی لغت در جدول جو

گردناکی
(گَ)
آلودگی به گرد. خاک آلودگی. غبره. (دهار) ، به رنگ خاک. خاکی رنگ بودن: مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به زردی. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
گردناکی
آلودگی بگرد و غبار مغبری، برنگ خاک بودن: گردناکی و سپیدی آمیخته بزردی یا گندم گونی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردناک
تصویر گردناک
گردآلود، پرگرد و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ)
چوبی را گویند که بر آن غلطکی نصب سازند و به دست طفلان دهند تا راه رفتن را بیاموزند. (برهان). رجوع به گردنا شود، چوبی باشد امرودی که طفلان ریسمان بر آن بپیچند و نوعی بر زمین اندازند که تا دیرزمان در گردش باشد و به عربی آن را دوامه خوانند. (برهان). آن را به هندی لبتو خوانند. (جهانگیری) ، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حالت و چگونگی دردناک. دردناک بودن. دردآلود بودن. تفجع:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
، غمناکی. اندوهگینی:
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی.
نظامی.
نالنده زروی دردناکی
آمد سوی آن عروس خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترسناکی
تصویر ترسناکی
بیمناکی خوف انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناکی
تصویر خندناکی
خنده ناکی
فرهنگ لغت هوشیار
پرگرد و غبار مغبر: مردی بود که سفرهاء دراز کند و اشعث و اغبر و گردناک شود
فرهنگ لغت هوشیار
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
شجاعت دلاوری، سرکشی طغیان عصیان، سرافرازی شهرت، تکبر غرور خودستایی: جز از کهتری نیست آیین من مباد آز و گردنکشی دین من
فرهنگ لغت هوشیار
غبارآلود، گردآلود، مغبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
مؤلمةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
Achiness, Painfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
douleur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
болезненность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
Schmerzhaftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
болісність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
bolesność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
疼痛感 , 痛苦
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
dor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
dolorosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دردناکی، درد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
pijngevoel, pijnlijkheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
دردی , دردناکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
ব্যথা , যন্ত্রণাদায়কতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
maumivu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
ağrılık, acılılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
통증 , 고통스러움
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
dolor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
כאב , כְּאֵב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
पीड़ा , दर्दनाकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
rasa sakit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
ความเจ็บปวด , ความเจ็บปวด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دردناکی
تصویر دردناکی
痛み
دیکشنری فارسی به ژاپنی