جدول جو
جدول جو

معنی گرای - جستجوی لغت در جدول جو

گرای
پسوند متصل به واژه به معنای گراینده مثلاً اهریمن گرای، بلندگرای
تصویری از گرای
تصویر گرای
فرهنگ فارسی عمید
گرای
(گَرْ را)
دلاک و سرتراش و حجام. (برهان). حجام. (مهذب الاسماء). گرّا. موی سر تراش. موی پیرا:
اگر دو کلۀ پوسیده برکشی ز دو گور
سر امیر که داند ز کلۀ گرای.
(منسوب به منصور بن نوح سامانی).
، بنده که در مقابل آزاد است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گرای
(گَ / گِ)
عنوان خاقان قریم (کریمه) بود و ایشان از خاندان طغا تیموری از اعقاب چنگیزخان هستند. اولین خان این سلسله حاجی گرای (حدود 823- 871 هجری قمری) و آخرین آنان شاهین گرای (1191- 1197هجری قمری) است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال صص 207- 212 به نام خاقان قرم و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
گرای
میل و رغبت
تصویری از گرای
تصویر گرای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرایش
تصویر گرایش
قصد، آهنگ، تمایل، میل و رغبت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ یِ)
مرکّب از: گرای + ش، اسم مصدر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به اسم مصدر تألیف همین نگارنده شود. میل وخواهش. (برهان)، میل. رغبت. (از غیاث) :
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم.
فردوسی.
نه گاه بسودن مر آن را نمایش
نه گاه گرایش مر آن را گرانی.
فرخی.
گرایش نکردی به کار دگر
گهی پای کندی ز تن گاه سر.
نظامی.
همان دین دیرینه را نو کنند
گرایش سوی دین خسرو کنند.
نظامی.
به هر جا گرایش کند جان تو
بود نور و ظلمت به فرمان تو.
نظامی.
گهی دل به رفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.
نظامی.
، قصد و آهنگ، پیچش باشدکه از نافرمانی کردن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ یَ / یِ)
نای. گلو:
فراخ بوده گرایه چو نای نی زآنکه
صدا بلند درآید ز کرنای و نفیر.
ابوالمعالی (از شعوری ص 305)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود
لغت نامه دهخدا
در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
میل و خواهش، میل و رغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
((گِ یِ))
میل و رغبت، قصد، اراده، آهنگ، سرپیچی، نافرمانی، سنجش، توزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
تمایل، ایمان، تمایل، تخصص
فرهنگ واژه فارسی سره
انحراف، تمایل، میل، آهنگ، قصد، گروش، رویکرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
نزعةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
Predisposition, Proneness, Propensity, Tendency
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
prédisposition, propension, tendance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
предрасположенность , склонность , тенденция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
yatkınlık, eğilim
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
predisposição, propensão, tendência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
Veranlagung, Neigung, Tendenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
رجحان , رجحان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
প্রবণতা , প্রবণতা , প্রবণতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
ความโน้มเอียง , แนวโน้ม , แนวโน้ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
mwelekeo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
素因 , 傾向
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
схильність , схильність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
倾向 , 趋势
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
נטייה , נְטִיָּה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
소질 , 경향
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
kecenderungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
प्रवृत्ति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
aanleg, neiging, tendens
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
predyspozycja, skłonność, tendencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
predisposición, propensión, tendencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرایش
تصویر گرایش
predisposizione, inclinazione, tendenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی