مقابل سبک، سنگین مقابل ارزان، پربها کنایه از ناپسند، ناگوار کنایه از عمیق، سنگین، برای مثال آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد (صائب - ۸۶۷) کنایه از مشکل، دشوار کنایه از سخت، شدید کنایه از فراوان، انبوه کنایه از آنکه معاشرت با او سبب رنجش می شود، گران جان دستۀ جو یا گندم درو کرده
مقابلِ سبک، سنگین مقابلِ ارزان، پربها کنایه از ناپسند، ناگوار کنایه از عمیق، سنگین، برای مِثال آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می گردد (صائب - ۸۶۷) کنایه از مشکل، دشوار کنایه از سخت، شدید کنایه از فراوان، انبوه کنایه از آنکه معاشرت با او سبب رنجش می شود، گران جان دستۀ جو یا گندم درو کرده
مقابل ارزانی، گران بودن، برای مثال ابر آبستن درّی ست گران / وز گرانیش گهر ارزان است (انوری - ۸۰) مقابل سبکی، سنگینی، برای مثال یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران / سبکی به ز گرانی به همه روی و شمار (فرخی - ۹۸) در علم فیزیک کنایه از ثقل، نیروی جاذبه، (حاصل مصدر، اسم) کنایه از دردسر، مزاحمت، کنایه از تکبر، خودخواهی، کنایه از فراوانی، کنایه از دیرهضمی، کنایه از حاملگی، آبستنی، برای مثال گران بود و اندر شکم بچه داشت / همی از گرانی به سختی گذاشت (فردوسی - ۱/۲۲۸) کنایه از سستی، رخوت، کنایه از آهستگی، کنایه از سرسنگینی، کنایه از خشونت، برای مثال تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی های مشتی دلق پوشان (حافظ - ۷۷۴)
مقابلِ ارزانی، گران بودن، برای مِثال ابر آبستن دُرّی ست گران / وز گرانیش گهر ارزان است (انوری - ۸۰) مقابلِ سبکی، سنگینی، برای مِثال یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران / سبکی به ز گرانی به همه روی و شمار (فرخی - ۹۸) در علم فیزیک کنایه از ثقل، نیروی جاذبه، (حاصل مصدر، اسم) کنایه از دردسر، مزاحمت، کنایه از تکبر، خودخواهی، کنایه از فراوانی، کنایه از دیرهضمی، کنایه از حاملگی، آبستنی، برای مِثال گران بود و اندر شکم بچه داشت / همی از گرانی به سختی گذاشت (فردوسی - ۱/۲۲۸) کنایه از سستی، رخوت، کنایه از آهستگی، کنایه از سرسنگینی، کنایه از خشونت، برای مِثال تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی های مشتی دلق پوشان (حافظ - ۷۷۴)
نام سکه ای است از ملک فرانسه. (آنندراج از مسافرت نامۀ شاه ایران). واحد پول در فرانسه، بلژیک و سویس. (از فرهنگ آکسفورد). مأخوذ از نام فرانکوروم رکس پادشاه فرانسویان است که برای نخستین بار سکه زد. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر)
نام سکه ای است از ملک فرانسه. (آنندراج از مسافرت نامۀ شاه ایران). واحد پول در فرانسه، بلژیک و سویس. (از فرهنگ آکسفورد). مأخوذ از نام فرانکوروم رکس پادشاه فرانسویان است که برای نخستین بار سکه زد. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر)
جنگ گرانیک، جنگی که اسکندر مقدونی در 334 قبل از میلاد با ایرانیان در کنار رود گرانیک کرده. در روایت دیودور چنین است که سپاه سواره نظام ایران شکست خوردند و پیاده نظام هم پای نیفشردند. روایت آریان هم مانند دیودور است، فقط راجع به بعض جدال اختلافی دیده میشود. جهات شکست قشون ایران در این جنگ این بود: 1- سرداران ایران در ابتدا سواره نظام را برای موفقیت کافی دیدند، ولی کافی نبود. چون سواره نظام شکست خورد پیاده نظام هم مرعوب شدند. 2- قشون اجیریونانی در ابتدا به کار نیفتاد، ایرانیها هم چون اعتماد به سپاه یونانیها نداشتند مسئولیت را بتنهایی بعهده گرفتند. 3- ایرانیها در جهتی از رود گرانیک قرار گرفته بودند که برای دفاع مناسب بود نه حمله، از طرفی سپاه اسکندر در جهتی از رود قرار گرفته بودند که اگر فرار می کردند دیگر جان بدرنمی بردند. اسکندر هم این نکته را به سپاه خود گوشزد کرد. به این ترتیب قوت قلب حمله کننده بیش از مدافع بود. رجوع به ایران باستان صص 1249-1267 و فهرست آن شود
جنگ گرانیک، جنگی که اسکندر مقدونی در 334 قبل از میلاد با ایرانیان در کنار رود گرانیک کرده. در روایت دیودور چنین است که سپاه سواره نظام ایران شکست خوردند و پیاده نظام هم پای نیفشردند. روایت آریان هم مانند دیودور است، فقط راجع به بعض جدال اختلافی دیده میشود. جهات شکست قشون ایران در این جنگ این بود: 1- سرداران ایران در ابتدا سواره نظام را برای موفقیت کافی دیدند، ولی کافی نبود. چون سواره نظام شکست خورد پیاده نظام هم مرعوب شدند. 2- قشون اجیریونانی در ابتدا به کار نیفتاد، ایرانیها هم چون اعتماد به سپاه یونانیها نداشتند مسئولیت را بتنهایی بعهده گرفتند. 3- ایرانیها در جهتی از رود گرانیک قرار گرفته بودند که برای دفاع مناسب بود نه حمله، از طرفی سپاه اسکندر در جهتی از رود قرار گرفته بودند که اگر فرار می کردند دیگر جان بدرنمی بردند. اسکندر هم این نکته را به سپاه خود گوشزد کرد. به این ترتیب قوت قلب حمله کننده بیش از مدافع بود. رجوع به ایران باستان صص 1249-1267 و فهرست آن شود
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، واقع در 18هزارگزی شمال باختری طرقبه و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و 1144 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، واقع در 18هزارگزی شمال باختری طرقبه و 4هزارگزی باختر راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و 1144 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری سوران و یک هزارگزی خاور راه مالرو سوران به ایرافشان که 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری سوران و یک هزارگزی خاور راه مالرو سوران به ایرافشان که 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام مادر فریدون است. (برهان). مادر فریدون فرخ بود که او را در بیشۀ مازندران پنهان کرده بود، چنانکه در تواریخ است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : فرانک بدش نام وفرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود. فردوسی دختر دهقان برزین که زن بهرام گور بود. (ولف) : مهین دخت را نام ماه آفرید فرانک دگر بد، دگر شنبلید. فردوسی
نام مادر فریدون است. (برهان). مادر فریدون فرخ بود که او را در بیشۀ مازندران پنهان کرده بود، چنانکه در تواریخ است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : فرانک بدش نام وفرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود. فردوسی دختر دهقان برزین که زن بهرام گور بود. (ولف) : مهین دخت را نام ماه آفرید فرانک دگر بد، دگر شنبلید. فردوسی
دهی است از دهستان باوی (بلوک زرکان) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقعدر 7هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنار راه شوسۀ اهواز به مسجدسلیمان. در دشت واقع است و محلی گرمسیر می باشد و سکنۀ آن 800 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی (بلوک زرکان) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقعدر 7هزارگزی شمال خاوری اهواز، کنار راه شوسۀ اهواز به مسجدسلیمان. در دشت واقع است و محلی گرمسیر می باشد و سکنۀ آن 800 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یک فرد قبیلۀفرانکها که اصلاً از قبایل ژرمن بودند و امپراطوری فرانکی را به وجود آوردند و در حدود قرن نهم میلادی بر سراسر فرانسه، آلمان و ایتالیای امروز فرمانروایی داشتند. (از فرهنگ وبستر) ، در یونان و کشورهای اسلامی این واژه به مردم اروپای غربی اطلاق میشود. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر). در زبان فارسی و متون متأخر آن ’فرانک’به صورت ’فرنگ’ و ’فرنگستان’ عنوان ممالک اروپای غربی است نه عنوان مردم آن. مردم اروپا را ایرانیان فرنگی میگویند. رجوع به فرنگ، فرنگستان و فرنگی شود
یک فرد قبیلۀفرانکها که اصلاً از قبایل ژرمن بودند و امپراطوری فرانکی را به وجود آوردند و در حدود قرن نهم میلادی بر سراسر فرانسه، آلمان و ایتالیای امروز فرمانروایی داشتند. (از فرهنگ وبستر) ، در یونان و کشورهای اسلامی این واژه به مردم اروپای غربی اطلاق میشود. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر). در زبان فارسی و متون متأخر آن ’فرانک’به صورت ’فرنگ’ و ’فرنگستان’ عنوان ممالک اروپای غربی است نه عنوان مردم آن. مردم اروپا را ایرانیان فرنگی میگویند. رجوع به فرنگ، فرنگستان و فرنگی شود
مقابل ارزانی در نرخ. گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند، سختی. دشواری: چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود به بود گر بروم زود و گرانی ببرم. سیفی نیشابوری. رجوع به گران شود، {{حاصل مصدر}} مقابل سبکی در وزن. (آنندراج). سنگینی. وزین. وزن دار: برخفج، گرانی بود که در خواب بر مردم افتد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : بامها را فرسب خرد کنی از گرانیت گر شوی بر بام. رودکی. گران بود اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. تو گفتی که گردون ببرد همی زمین از گرانی بدرّد همی. فردوسی. یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار. فرخی. مجردیم و بی بنه و بکتغدی و سباش را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. (تاریخ بیهقی). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه). هست در میزان حکمت بی گرانی بوقبیس هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس. سوزنی. یک جفا از خویش و از یار تبار از گرانی هست چون سیصدهزار. مولوی. ، مزاحمت. زحمت. - گرانی بردن، رفعمزاحمت کردن: چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود به بود گر بروم زود و گرانی ببرم. سیفی نیشابوری. ، فراوانی و استواری: مر سفیهان را رباید هر هوی زآنکه نبودشان گرانی قوی. مولوی. ، مجازاً حاملگی. آبستنی: گران بود اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. ، گرانی در طعام. ناگواردی. دیرهضمی، مجازاً چیز ناگوار و مکروه. (از آنندراج)، اذیت. آزار. سرسنگینی. تکلف. مشقت: دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر و یحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدیدی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). جوانی گسست و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی. رودکی (از معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی). کز این پس مرا زندگانی بود بزنهار رفتن گرانی بود. فردوسی. اگرچه رهی را تو کمتر نوازی بپرهیزی از دردسر وز گرانی. منوچهری. بردل تو ضجرت و گرانی رسیده باشد. (منتخب قابوسنامه ص 31). چون پند نپذرفت زخود دور کنش زود تا جان عزیزت برهانی ز گرانیش. ناصرخسرو. و این (یعنی موشح) بیشتر به قصیده ها اندر آید و بدین جایگاه قصیده آوردن گرانی بود ولکن بیتی چند چاره نباشد. (رادویانی). و این قصیده دراز است و لیکن از درازی و گرانی صیانت کردم. (موقری، از رادویانی). و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید وپس از دو روز دردها تولد کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .اکنون مشتی خاک بر سرمن انداز تا گرانی ببرم. (کلیله و دمنه). بمهمانیت آوردم گرانی مبادت دردسر زین میهمانی. نظامی. تا ز بسیاری آن زر نشکهند بی گرانی پیش آن مهمان نهند. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 ص 475). تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان. حافظ. ، تکبر. خودخواهی: حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست. سعدی (هزلیات). ، کندی. بطوء: و گرانی ایشان اندر رجوع همی افزاید بحد ایستادن برجای رسد. (التفهیم ابوریحان)
مقابل ارزانی در نرخ. گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند، سختی. دشواری: چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود به بود گر بروم زود و گرانی ببرم. سیفی نیشابوری. رجوع به گران شود، {{حاصِل مَصدَر}} مقابل سبکی در وزن. (آنندراج). سنگینی. وزین. وزن دار: برخفج، گرانی بود که در خواب بر مردم افتد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : بامها را فرسب خرد کنی از گرانیت گر شوی بر بام. رودکی. گران بود اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. تو گفتی که گردون ببرد همی زمین از گرانی بدرّد همی. فردوسی. یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار. فرخی. مجردیم و بی بنه و بکتغدی و سباش را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. (تاریخ بیهقی). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه). هست در میزان حکمت بی گرانی بوقبیس هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس. سوزنی. یک جفا از خویش و از یار تبار از گرانی هست چون سیصدهزار. مولوی. ، مزاحمت. زحمت. - گرانی بردن، رفعمزاحمت کردن: چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود به بود گر بروم زود و گرانی ببرم. سیفی نیشابوری. ، فراوانی و استواری: مر سفیهان را رباید هر هوی زآنکه نبودشان گرانی قوی. مولوی. ، مجازاً حاملگی. آبستنی: گران بود اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت. فردوسی. ، گرانی در طعام. ناگواردی. دیرهضمی، مجازاً چیز ناگوار و مکروه. (از آنندراج)، اذیت. آزار. سرسنگینی. تکلف. مشقت: دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر و یحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدیدی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). جوانی گسست و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی. رودکی (از معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی). کز این پس مرا زندگانی بود بزنهار رفتن گرانی بود. فردوسی. اگرچه رهی را تو کمتر نوازی بپرهیزی از دردسر وز گرانی. منوچهری. بردل تو ضجرت و گرانی رسیده باشد. (منتخب قابوسنامه ص 31). چون پند نپذرفت زخود دور کنش زود تا جان عزیزت برهانی ز گرانیش. ناصرخسرو. و این (یعنی موشح) بیشتر به قصیده ها اندر آید و بدین جایگاه قصیده آوردن گرانی بود ولکن بیتی چند چاره نباشد. (رادویانی). و این قصیده دراز است و لیکن از درازی و گرانی صیانت کردم. (موقری، از رادویانی). و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید وپس از دو روز دردها تولد کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .اکنون مشتی خاک بر سرمن انداز تا گرانی ببرم. (کلیله و دمنه). بمهمانیت آوردم گرانی مبادت دردسر زین میهمانی. نظامی. تا ز بسیاری آن زر نشکهند بی گرانی پیش آن مهمان نهند. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 ص 475). تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان. حافظ. ، تکبر. خودخواهی: حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست. سعدی (هزلیات). ، کندی. بطوء: و گرانی ایشان اندر رجوع همی افزاید بحد ایستادن برجای رسد. (التفهیم ابوریحان)
دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند در 15هزارگزی جنوب دماوند و 6هزارگزی جنوب راه تهران به دماوند، در جلگۀ سردسیری واقع و دارای 560 تن سکنه است. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات، لوبیا، سیب زمینی، مختصر میوه جات سردسیری و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند در 15هزارگزی جنوب دماوند و 6هزارگزی جنوب راه تهران به دماوند، در جلگۀ سردسیری واقع و دارای 560 تن سکنه است. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات، لوبیا، سیب زمینی، مختصر میوه جات سردسیری و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. جایی است سردسیر و کوهستانی و دارای 205 تن سکنه. از رود خانه شاهرود الموت مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، انگور و انواع میوه و شغل مردم زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. جایی است سردسیر و کوهستانی و دارای 205 تن سکنه. از رود خانه شاهرود الموت مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، انگور و انواع میوه و شغل مردم زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
از بلوکات گروس، حد شمالی گرانی، شرقی پیرتاج، جنوبی سیلتان و غربی سیاه منصور، مرکز حسن آباد، عده قری 54، مساحت 8/8 فرسخ و جمعیت آن 11123 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 450)
از بلوکات گروس، حد شمالی گرانی، شرقی پیرتاج، جنوبی سیلتان و غربی سیاه منصور، مرکز حسن آباد، عده قری 54، مساحت 8/8 فرسخ و جمعیت آن 11123 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 450)