جدول جو
جدول جو

معنی گذرگه - جستجوی لغت در جدول جو

گذرگه
(گُ ذَ گَهْ)
مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن:
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است بر او بگذر.
ناصرخسرو.
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه ها را همی گشاید سر.
فرخی.
وآنکه تیغش بر اوج دارد میل
دورتر باشد از گذرگه سیل.
نظامی.
از آن ره که در پای پیل آمدش.
گذرگه سوی رودنیل آمدش.
نظامی.
وبا خیزد از تری آب و ابر
که باشد نفس را گذرگه سطبر.
نظامی.
که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش
که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 151). رجوع به گذرگاه شود
لغت نامه دهخدا
گذرگه
جای گذر محل عبور معبر: حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود. یا گذرگاه آب. جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل. آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
جای گذشتن و عبور کردن، گذر، محل عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
از ورزش های باستانی ایران که با میل انجام می شد
گبرگه گرفتن: میل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گَ)
تیره ای از کورکور هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ لُوْ)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و14500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و دارای 920 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شیتو است. محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ شِ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 11000گزی شمال باختر رزاب و 1000گزی خاور اتومبیل رو مریوان به رزاب. هوای آن سرد، دارای 220 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات ولبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
ممر. (دهار). معبر. جای گذر. جای عبور. راه و جای گذر و عبور از دریا. (آنندراج). مسیر. منفذ. مجری. خیاط. (منتهی الارب) :
جایی که گذرگاه دل مجنون است
آنجا دوهزار نیزه بالا خون است.
(منسوب به رودکی).
گذرگاه این آب دریا کجاست
بباید نمودن به ما راه راست.
فردوسی.
چو خانه بدین گونه ویران بود
گذرگاه دزدان و شیران بود.
فردوسی.
بیاویخت از پیش درگاه ما
بر آن سو که باشد گذرگاه ما.
فردوسی.
زبیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست.
فردوسی.
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا.
فرخی.
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری.
منوچهری.
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت.
اسدی (گرشاسب نامه).
به دریاست پیوسته این شهرباز
گذرگاه کشتی است کآید فراز.
اسدی.
نهاله گه شیر آهو چریده
گذرگاه شاهین کبوتر گرفته.
سیدحسن غزنوی.
در آن تاختن کآرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود.
نظامی.
چو شه دید کآن کان الماس خیز
گذرگاه دارد چو الماس تیز.
نظامی.
بشرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من.
نظامی.
افتادۀ غم در این گذرگاه
بی سلسله کی برآید از چاه.
نظامی.
هر لحظه بنوحه در گذرگاه
بیخود بدرآمدی ز خرگاه.
نظامی.
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکند بر راه.
نظامی.
بسا دولت که آید بر گذرگاه
چو مرد آگه نباشدگم کند راه.
نظامی.
گذرگاه قرآن و پند است گوش
به بهتان و باطل شنیدن مکوش.
سعدی (بوستان).
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است.
حافظ.
مسهج، گذرگاه باد. معاث، گذرگاه. مقطعالانهار،گذرگاه در جوی. بلعوم، گذرگاه خوراک در گلو. (منتهی الارب). مری، گذرگاه طعام و شراب. (ترجمه شرح قاموس). بندروغ، سه پای بود که اندر میان آب نهند تا از گذرگاه به جائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن).
رجوع به گذرگه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ وُ گَ / گِ)
گبرگه. این کلمه بر وزن فسرده تلفظ می شود. در سنوات اخیر خاصه در تهران به جای میل زورخانه مصطلح شده، درصورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است و آن موقعی است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت می رساند و میلها را به اصطلاح سرمچ می گیرد و مرشد هم آهنگ مخصوص برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند، و کلمه گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در جنگهای قدیم با آهنگ معینی می نواخته اند. (از تاریخ ورزش باستانی ایران تألیف پرتو بیضائی صص 53- 54). رجوع به گبرگه شود.
- گورگه گرفتن، رجوع به گورگه شود
به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج) :
سپه کار پیکار برساختند
گورگه زده سورن انداختند.
شرف الدین علی یزدی (از آنندراج).
رجوع به گورگا شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
محل گورخر. گورگاه:
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه درگذشت.
نظامی.
بر گرد حظیره خانه کردند
زآن گورگه آشیانه کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کوس طبل: نقاره، (زورخانه) میل زورخانه گورگه گرفتن، (زورخانه) آهنگ مخصوصی که مرشد زورخانه برای گورگه گرفتن نوزاد. گورگاه گورخانه: برگرد حظیره خانه کردند زان گورگه آشیانه کردند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
جای گذر و جای عبور
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
معبر، جای گذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
((گَ بُ گَ یا گِ))
گبورگه، آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
معبر، معبر، مسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر
فرهنگ واژه مترادف متضاد