- گدای
- گدا: از سلیمان و مور و پای ملخ یاد کن آنچه این گدای آرد. (انوری)
معنی گدای - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل گدا شغل گدا دریوزه کدیه: طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد، (جامی) یا به گدایی افتادن، گدا شدن تهیدست گردیدن: بعد از یکی دو سال پولها خرج شد و بگدایی افتادند
کار و پیشۀ گدا، برای مثال طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴ - ۶۶۵)
Beggarly
mendigo
bettelnd
żebraczy
жалкий
жебрацький
mendigo
mendiant
mendicante
bedelaar
भिखारी जैसा
seperti pengemis
מקבץ נדבות
乞食のような
dilenci gibi
kama ombaomba
คล้ายขอทาน
ভিখারি মতো
بھیک مانگنے والا
فقيرٌ
آفریدگار جهان ا، مالک صاحب، جمع خدایان
گداختن، پسوند متصل به واژه به معنای گدازنده مثلاً دیرگداز، جان گداز، گداخته شدن، ذوب، کنایه از لاغر و نحیف شدن، کنایه از غم، رنج، برای مثال چه آن کس که اندر خرام است و ناز/ چه گوید که در درد و گرم و گداز (فردوسی - ۷/۴۴۵ حاشیه)
گزاییدن، پسوند متصل به واژه به معنای گزاینده مثلاً جان گزای، دشمن گزای، مردم گزای
ذوب، گداختن
گودی ته دره، عبور و گذرگاه
میل و رغبت
در ترکیب بمعنی گزنده و گزند رساننده آید: جانگزا (ی) روح زا (ی) مردم گزا (ی)
در ترکیبات بمعنی گشاینده آید: بندگشا بخت گشا پا گشا چهره گشا عقده گشا کار گشاکشور گشا
گیاه: گیایش همه بود تریاک زهر بکه سنگش ار کهربا داشت بهر